کسی که آشنایی با شیوه زندگی، نحوه سلوک و بُعد عرفانی شخصیّتِ مرحوم علاّمه طباطبایی را مدخل آشنایی با تفسیر المیزان قرار دهد، به احتمال زیاد، بعد از تورّق و مروری شتابزده و بیتأمّل، از فقدانِ مباحثِ عرفانی و استنباطهای شهودی و تأویلات ذوقی در المیزان، به تعجّب و حیرت دچار خواهد شد و در میانِ شخصیّت و زندگی عارفانه مفسّر با شیوه تفسیری و متن تفسیر او نوعی دوگانگی و ناهمگونی احساس خواهد کرد و حال آنکه مطالعه و بررسی همهجانبه المیزان، با ذهنیّتی فارغ از تصوّرات و معلومات سطحی و عامیانه از عرفان و مباحث و مقولات عرفانی، بر اهمیّت جنبه عرفانی آن صحّه خواهد گذاشت.
آسیبشناسی تفاسیر پیشین و شناسایی عللِ ناکامی مفسّران آنها در فهم حقایق قرآنی و بیان آن، علاّمه را بر آن داشت که از پیروی شیوه معمول تفسیر ـ که او خود آن راتطبیق نام داده بود ـ و افتادن در دام اُنس و عادت و ذهنیّات شخصی بپرهیزد و در توضیح و تبیین معانی آیات، از آیات دیگر استمداد کند.
علاّمه، با الهام گرفتن از آیات متعدّد، به این نتیجه رسیده بود که شرط «تبیانٌ لکلّ شیء» بودن قرآن، گویایی و روشنی و استقلال معنایی خود آن است؛ بدون اینکه در فهم آنها به استدلالهای فلسفی، فرضیّات علمی و مکاشفات عرفانی نیازی باشد. این نگرشِ مؤمنانه و متعهّدانه ـ و در عین حال عقلانی و منطقی ـ به کتاب آسمانی، مجلّدات بیستگانه المیزان را ازآفات تفسیر به رأی و تأویلهای جسورانه و نامعقول مبرّا ساخت و تفسیر قرآن را از حلقه تنگ و تعصّبآلود متکلّمان، اخباریان، صوفیان، ادیبان و دلدادگان علوم جدید به درآورد و در معرض ملاحظه و فهم عموم مردم ـ که کتاب آسمانی برای اصلاح وضع دنیا و آخرت آنها نازل شده است ـ نهاد.
علاّمه طباطبایی در مقدّمه تفسیر خود، ضمن انتقاد از شیوههای تفسیری گروههای مختلف مفسّران ـ که در عین کوتاهی، بسیار جامع و آموزنده است ـ نظری نیز به تفاسیر صوفیّه انداخته و آنان را به دلیل اقدام کردن به تأویلهای ذوقی و شاعرانه بیبنیاد و غیرمنطقی و بیاعتنایی به ظواهر آیات، مورد انتقاد قرار داده، و در عین حال اعتراف کرده است که: «طبق روایات معصومین، برای قرآن ظاهری و باطنی و برای باطن آن هم باطنی (تا هفت یا هفتاد مرتبه) وجود دارد» ولی نباید فراموش شود که ایشان ظاهر و باطن، هر دو را، معتبر میدانستند و همانطور که به تأویل آن اهمیّت میدادند، ظاهر آن را هم مستلزم توجّه کامل میدانستند. شیوه معمول در تفاسیر عرفانی، بدینگونه است که در آنها آیات و کلمات قرآنی، از طریق تداعیها و پیوندهای دور و خیالی با روحیّات و عواطف و عوالم معنوی مفسّر، به مجال مناسبی برای ظهور دلآگاهیها و دلمشغولیهای صوفیانه و پندارها و خیالپردازیهای شاعرانه وی تبدیل میشوند؛ بدین معنی که مفسّرِ صوفیمشرب، به مجرّد ملاحظه کلمه یا تعبیر و حتّی حرفی مرتبط با علایق و احوال قلبی خود، ظاهر کلمات و مدلول واقعی آیه را به فراموشی میسپارد و از تخیّلات و ذهنیّات خود، به بهانه کمترین ارتباطی با صورت یا معنی کلمات و عبارات قرآنی، به عنوان تفسیر یا تأویل آیه داد سخن میدهد؛ اگرچه بیارتباط با ظاهر کلام و حتّی مخالف آن باشد. همین امر سبب میشود که برداشتها و نکات عرفانی در تفسیرهای صوفیانه، بسیار غلیظ، برجسته و مبالغهآمیز به نظر آیند و این تفاسیر بیش از آنکه به کتابی در تفسیر قرآن شباهت داشته باشند به صورت آثار تعلیمی و ترویجی عرفانی درآیند. طبیعی است که در اینگونه تفاسیر، توجّه و اهتمام مفسّر غالبا به آیات، عبارات و کلماتی معطوف میشود که از ظرفیّت و قابلیّت لازم برای تأویل به معانی مطلوب و دلخواه وی برخوردار باشند و زمینه کافی را برای تداعیهای دور و دراز و ایجاد پیوندهای ظریف و باریکبین ظاهر الفاظ و معانی باطنی مورد ادّعای مفسّر فراهم آورند. تمایل به آیات و کلماتی اینگونه که بتواند محمل ذوقآزماییهای شاعرانه و هنرنماییهای زبانی و بلندپروازیهای صوفیانه باشد، عرصه تفاسیر صوفیانه را برای بسیاری از آیات از جمله آیات احکام، که در دلالت بر مدلول یا مدلولهای خود صریح و غیرقابل تأویلاند، تنگ میکند و حقِّ تفسیر این قبیل آیات، در این نوع تفاسیر ادا نمیشود.
نقلِ نمونهای از تفسیرهای عرفانی کتاب کشفالاسرار میبدی، مطلب را روشن خواهد کرد. در نوبت سوم این تفسیر که به تأویلهای عرفانی و برداشتهای ذوقی مفسّر اختصاص دارد در بیان معانی آیات نخست سوره اعراف «المص. کتابٌ اُنْزِلَ الیک فَلا یَکُنْ فی صدرِک حرجٌ مِنهُ لِتُنْذِر به و ذِکْری لِلْمؤمنین» چنین آمده است که: «علم همه چیز در قرآن است و علم قرآن در حروف اوایل سور است و علم حرف در لام الف است و علم لام الف در الف است و علم الف در نقطه حقیقی است و علم نقطه در معرفت اصلی است و علم معرفت اصلی در مشیّت ازلی است و علم مشیّت در غیب هویّت و غیب هویّت را غایت نیست و آن را دریافت نه، که وی را مثل و مانند نیست: «لیس کمثله شیء و هواالسمیع البصیر» یا محمّد! از میان پیغمبران گوی سبق تو بردی، و دولت مواصلت در عین مشاهدت تو یافتی. پیغامبران همه با«خبر»ند و تو با «عیان». شراک نعلین تو آمد تاج همگان. یا محمّد! نگر تا رگ غیرت نینگیزی و حرج در دل خود نیاری. اینجا لطیفهای نیکوست. «فی صدرک» گفت و «فی قلبک» نگفت، از آنکه حرج را به صدر راه است و به قلب راه نیست؛ [چرا که] قلب در محلّ شهود است و لذّت نظر و دوام انس با لذّت نظر و دوام انس، حرج نبود. مصطفی(ص) از اینجا گفت: «تنامُ عینای و لا ینامُ قلبی».(1)
بدیهی است که هیچ کدام از نکات عرفانی نقل شده، یعنی معانی حروف و استنباط غیب هویّت از نقطه آغازین حرف الف و اخصّیّت مقام پیامبر در مقایسه با سایر انبیا و ارتباط عاشقانه بین خدا و پیامبر(ص) و محلّ شهود و نظر بودن دل، تکیهگاهی در متن آیات ندارند. اگرچه بیانِ شاعرانه و دلربای مفسّر، فرصت تأمّل در درستی و نادرستیِ نکتههای عرفانی طرحشده را از خواننده سلب و تا حدود بسیاری، حسّ زیباییشناختی و ذوق هنری او را ارضا میکند، ولی نمیتوان این حقیقت را نادیده گرفت که برداشتهای یادشده هیچ ارتباطی با تفسیر در معنای دقیق آن ندارند. اندک تأمّلی در پیوند ظواهر الفاظ و نکات عرفانی ذیل آن، در این نتیجه تردیدی باقی نمیگذارد که کمترین زمینه و ظرفیّتی در حروف و کلمات کافی بوده است تا چنین برداشتهای دور و دراز و باریک پیوندی را در ذهن و خاطر مفسّری خوشذوق و آشنا به معانی و لطایف عرفانی، تداعی کند.
در ضمن برداشتهای عرفانی میبدی، به نمونههایی میتوان برخورد که برداشت عرفانی مفسّر، درست در نقطه مقابل نصّ صریح آیه قرار میگیرد. البتّه برداشت و بیان مفسّر به تنهایی مطلبی نکوهیده و مغایر با شریعت نیست ولی هرگز نمیتوان به واسطه قراین صرفی و نحوی و تفسیری از نصّ آیه به چنین معنایی رسید؛ مگر اینکه دلالتهای لفظی و رابطه همنشینی کلمات را به کلّی نادیده بگیریم. مثلاً در تفسیر عرفانی آیه «یا ایُّها الّذین آمنوا اتّقوااللّهَ وابْتغُوا الیه الوسیلةَ و جاهِدوا فی سَبیله لعلَّکم تفلِحون» (35/المائده) که صراحتا به توسّل به وسیله برای تقرّب به خدا یا رحمت او توصیه میکند، چنین آمده است: «میگوید به خدای نزدیکی جویید که عابدانید به فضایل، شما که عالمانید به دلایل، شما که عارفانید به ترک وسایل». «اِبْتَغُوا الْوَسیلةَ» را «به خدای نزدیکی جویید به ترک وسایل» معنی کردن، هیچ محمل دلالتی و تفسیری نمیتواند داشته باشد.(2)
در صورتی که خواننده با چنین ذهنیّتی از تفسیر عرفانی به سراغ المیزان برود و در مطاوی نکات و مطالب تفسیری مربوط به هر کدام از آیات، به دنبال استنباطها و برداشتهایی از این دست بگردد، ناکام و بیمایه خواهد ماند؛ چرا که در کنار مباحث متنوّع فلسفی، علمی، تاریخی و اخلاقی و اجتماعی آن، عنوان مستقلّی برای مباحث عرفانی نخواهد یافت و تصریح مفسّر ارجمند در مقدّمه کتاب(3) نیز همچنان او را متقاعد خواهد ساخت که توقع چنین برداشتهایی را نداشته باشد.
عرفانی که در المیزان هست، ناشی از ذهنیّات و مکاشفات شخصیِ مفسّر عارف آن یبرگرفته از منابع تصوّف یا آثار ذوقی صوفیّه نیست بلکه عرفانی است که بدون تکلّف و بدون استفاده از شگردها و تمهیدات نامتعارف، مستقیما از متن آیات برآمده باشد؛ با این اعتقاد که «قرآن برای راهنمایی دسته خاصّی مانند متصوّفه نازل نشده است تا مطابق اصطلاحات آنان سخن بگوید».(4) بنابراین نکات و مباحث عرفانی المیزان مانند رنگ گل نیست که از دور پیدا و چشمگیر و خیالانگیز باشد بلکه مانند بویی است که در لابهلای گلبرگها پنهان شده باشد و تنها با تفرّج در میان گلها و استشمام و تأمّل دریافته شود.
این مباحث را نه تنها در ضمن بیان و تفسیر مستقیم آیات بلکه در ضمن روایات و مباحث فلسفی و اخلاقی و اجتماعی نیز میتوان یافت؛ به شرطی که خود را از قید مصطلحات و برداشتهای کلیشهای و محدود و مأنوس آزاد کنیم و به عرفان، به دیده معرفتی بنگریم که بنده را گام به گام به خدا نزدیک و در نهایت از خود فانی و در او باقی میکند.
در تفاسیر عرفانی، مفسّر برای اخذ معانی و لطایف عرفانی تعمّد دارد و با پیشداوری و اطمینان از وجود و حضور مرئی و نامرئی این معانی، به تفسیر آیات میپردازد؛ حتّی اگر کار تفسیر به تأویلهای غریب و دور از ذهن و نامربوط و تطبیق ذهنیّات خود با حقایق قرآنی (=تفسیر به رأی) بینجامد؛ در حالی که مفسّر المیزان، نه تنها رغبتی به استخراج و استنباط این نوع معانی نشان نمیدهد بلکه برای خودداری از افتادن در دام تفسیر به رأی و حمل تصوّرات و معلومات خود بر آیات قرآن، با تقوا و احتیاط تمام به تفسیر آیات میپردازد؛ مگر اینکه مفرّی از بیان فواید و معانی عرفانی نماند.
پرهیز از پیشداوری و سوابق ذهنی و خود را به جریان هدایت قرآن سپردن و از تأثیر تفاسیر پیشین دور ماندن، باعث شده است که تفسیر بسیاری از آیات قابل تأویل برای مفسّران صوفیمشرب، در المیزان به سادگی برگزار شود و در مقابل، بحثهای درازدامنی با مایههای عرفانی در تفسیر آیات به ظاهر ساده، مطرح گردد.
متون تفسیر صوفیّه، تنها ذوق و احساس و حسّ زیباییشناختی و قوّه تخیّل خواننده را خرسند میسازند و وجدان علمی، خرد و نیروی فهم و ادراک او را در تردید و دودلی باقی میگذارند امّا استنباطهای عرفانی المیزان به لحاظ برخورداری از مؤیّدات قرآنی، روایی و عقلانی در خواننده ایمان و اطمینان میآفرینند و آنان را به عمل و رفتاری مطابق با تعلیمات عرفانی آیات تشویق میکنند.
مهمّترین خصیصه عرفانی المیزان، پایبندی و سرسپردگی محض و بیقید و شرط مفسّر آن به الفاظ و معانی آیات قرآن و مراعات دقیق و توأم با وسواسِ تقوای دینی و علمی و اخلاص در شیوه تفسیر و وارستگی و آزادگی اخلاقی اوست که آثار و نتایج آن را در کلمه به کلمه مجلّدات بیستگانه تفسیر میتوان دریافت و چشید و بهرهمند شد.
یکی از نمونههای این اخلاص و وارستگی از دام شهرتطلبی و اصرار در اثبات تفوّق علمی خود، بیان اقوال و دیدگاهها و نقد آنها، بدون ذکر نام گویندگان و بدگویی از ایشان است.
یا ایُّها الَّذینَ امَنوا علیکم انْفُسکم لا یَضُرُّکم مَن ضَلَّ اذا اهتدیتم اِلَی اللّه مرجعکم جمیعا فیُنَبئکم بما کنتم تعلمون(5) (مائده 105)
در تفسیر آیه، بعد از استناد به آیات دیگری از قرآن از جمله «یا ایُّهَا الانسانُ اِنّک کادِحٌ الی ربّک کدحا فملاقیه (انشقاق / 6)، چنین نتیجهگیری کردهاند: خدای تعالی در این آیات بیان میکند که همه رهروان ـ خواهناخواه به سوی خدا گام برمیدارند؛ چیزی که هست، بعضی راهشان کوتاه و رشد و رستگاریشان مسلّم است و بعضی راههایشان طولانی و غیرمنتهی به سعادت است و برگشت کار راهرو بیچارهاش، جز به هلاکت و نابودی نیست.(6)
اگر خدای تعالی، مومنین را در مقام تحریک به حفظ راه هدایت امر میکند به ملازمت نفس خود، معلوم میشود که نفس مؤمن، همان طریق و خطّ سیری است که منتهی به پروردگار میشود، «و انّ الی ربّک المنتهی» (پنجم/42)؛ نفس مؤمن راه هدایت اوست؛ راهی است که او را به سعادتش میرساند.
چرا معرفت و سیر انفسی از سیر آفاقی بهتر است؟ شاید از این جهت که معرفت نفس، عادتا خالی از اصلاحِ اوصاف و اعمال نفس نیست به خلاف معرفت آفاقی.
این سیر از اطّلاع بر ذات نفس و قوا و ادوات روحی و جسمی و عوارض آن، از اعتدال و افراط در کار، و همچنین ملکات فاضله و رذیله و احوال پسندیده و ناپسندی که مقارن با آن است، خالی نیست و وقتی آدمی به دردهای روحی و درمان آن واقف شد به اصلاح مفاسد و التزام مصالح میپردازد.
نظر در آیات آفاقی و معرفت حاصل از آن (که عامّه مردم خدا را از همین طریق میشناسند. و این نظر و سیر، نظری است شایع در بین متشرّعه مؤمنین) نظر و معرفتی است فکری و عملی است حصولی، برخلاف نظر در نفس و قوای آن و اطوار وجودی آن و معرفتی که خود از تجلّیّات و آثار آن است که نظر در آنها، نظری است شهودی و علمی است حضوری. مراد از معرفت شهودی، علم عارف است به نفس خود و یا به قوا و اطوار وجودیاش و این علم از قبیل مشاهده و عیان است و حاجت به طرح کردن مقدّمات ندارد.
عارف [در نتیجه علم شهودی] درمییابد که نفسش بسته و مربوط به عظمت و کبریا و وجود و حیات و علم و قدرت و شنوایی و بینایی و اراده و محبّت دیگری است و جمیع صفات و افعال نفسش، قطرهای است از دریایی بیکران و خوشهای است از خرمنی بیپایان.
نفس از هر چیزی جدا و بیگانه است مگر از پروردگار خود؛ چه او محیط است به باطن و ظاهر نفس و به هر چیزی که با نفس است؛ روی این حساب، انسان مشاهده میکند و درمییابد که نفسش اگرچه در ظاهر با مردم است لکن در واقع دایما با پروردگار خود در خلوت است؛ اینجاست که از هر چیزی منصرف و منقطع شده، به سوی پروردگار خود متوجّه میشود و هر چیزی را از یاد برده، تنها به یاد خدایش درمیآید. اینجاست که دیگر چیزی بین او و خدایش حجاب نمیشود. این است همان حقّ معرفتی که برای آدمیان میسور و ممکن دانسته شده است و سزاوار است نام آن را ـ خدا را به خدا شناختن ـ نهاد.
نظر دین به مسأله عرفان نفس، نظر استقلالی نیست بلکه نظر آلی و طریقی است؛ زیرا معلوم است که ذائقه دین راضی نیست به اینکه مردم به امری سرگرم باشند که هیچ مربوط به معرفت پروردگار و عبادت او نباشد. پس معلوم میشود که عرفان هم انگیزه اصلیاش همان دین فطری بوده وگرنه خودش، به خودی خود، چیزی نیست که از فطرت سرچشمه گرفته باشد.(7)
جا دارد کسانی را که به امر نفس اشتغال دارند، به دو طایفه تقسیم کنیم: اوّل طایفهای که میخواهند به این وسیله راهی برای معیشت و یا اِعمال سایر اغراض خود پیدا کنند؛ مانند استادان طلسمات، احضارکنندگان روح و....
دوم، آنهایی که با خود نفس کار دارند و میخواهند با دل کندن از امور مادّی و امور خارج از نفس و نیز با دل بستن به نفس، سر از حقیقت آن درآورند و در آن غور کنند؛ مانند طبقات و مسلکهای مختلف تصوّف و نیز جا دارد که دسته اخیر را نیز به دو طایفه، تقسیم کنیم: طایفهای که این طریق را تنها به انگیزه علاقهمندی به این نوع معرفت دنبال میکنند. طایفه اخیر این طریقه را از این نظر دنبال میکنند که این معرفت، خود وسیله معرفت به پروردگار است. این همان طریقی است که دین هم مردم را به آن دعوت میکند؛ یعنی نفس را وسیله و راهی بداند که به سوی پروردگار سبحان منتهی میشود.(8)
مسأله عرفان نفس، مسأله فکری و نظری نیست بلکه مقصدی است عملی که جز از راه عمل نمیتوان معرفت تامّ و کامل درباره آن به دست آورد.
آری بر ماست که به یک امر حکم کرده، بگوییم که عرفان نفس، اگرچه سلوکش به هر طریقی که فرض کنیم، امری است که از دین گرفته شده باشد. ادیان با همه اختلاف و تشتّتی که دارند همه انشعاباتی هستند که از یک دین ریشهداری که از فطرت انسانیّت ریشه گرفته، یعنی دین توحید منشعب شدهاند.(9)
هر که خود را بشناسد، مجرّد شده است. مقصود از تجرّد یا تجرّد از علایق دنیایی است و یا تجرّد از مردم و گوشهگیری و یا به وسیله اخلاص عمل برای خدا، از هر چه جز اوست، مجرّد شدن.(10)
اگر ما در ملل و ادیان متداول مانند برهمنی، بودایی، ستارهپرستی، مانیگری، مجوسیگری، یهودیگری و مسیحیّت و اسلام، دقّت به عمل آوریم، خواهیم دید که در تحصیل معرفت نفس و آثار آن، نهضتهای عمیق در همه این ملل بوده و همه آنها دعوی تزکیه نفس داشتهاند.(11)
در ریاضت نفس، مخالفت با نفس و آن را از امور خارج از خود پرهیز دادن، اساس کار به شمار میرود و این نیست مگر برای اینکه فرورفتن نفس در خواستهها و شهوات خویش، او را از پرداختن به اصلاح خود منصرف ساخته و به شهوات و امور خارج از خود راهنمایی میکند.(12)
اشتغال به عبادات و ریاضات به هر مقدار که باشد، اشتغال به امر نفس است و اگر کسی گمان کند که آثار اخروی این عمل یا آثار غریب دنیویشان، تنها اثر اعمال و ریاضات هستند نه از آثار نفس و... یا صرفا به اراده پروردگار و بدون اینکه اثر خاصّ این اعمال باشد، به دنبال آن اعمال موجود میشود، چنین کسی در حقیقت خود را گول زده است.(13)
نزد رسول اکرم(ص) صحبت از این شد که بعضی از یاران عیسی(ع) این طور بوده که روی آب راه میرفتند. حضرت در پاسخ فرمودند: اگر یقین او بیشتر بود، روی هوا هم راه میرفت؛ یعنی امور خارق عادت، دایر مدار یقین به خدای سبحان و عدم اعتقاد به تأثیر مستقلّ اسباب عادی و مادّی است.
خدای تعالی به یکی از سه وجه عبادت میشود: 1ـ خوف 2ـ رجا 3ـ حبّ؛ و این هر سه در یک آیه جمع شده که میفرماید: «فی الاخرة عذابٌ شدید و مغفرةٌ من الله و رضوانٌ و ماالحیوة الدنیا الاّ متاع الغرور» (حدید/20). هر شخص با ایمان میداند که در ورای این جهان، جهان دیگری هست که در آنجا به نتیجه اعمال خود میرسد؛ حال یا آن نتیجه، عذابی است شدید در ازای کارهای زشت و یا مغفرتی است از خدا در قبال کارهای نیک؛ پس بر اوست که از آن عذاب بهراسد و به آن مغفرت امیدوار باشد ولی اگر عالیتر از این فکر کند، هدف خود را خشنودی خود قرار نمیدهد و به خاطر نجات از عذاب و رسیدن به ثواب عمل نمیکند بلکه هر چه میکند به خاطر خدا و خشنودی او میکند.(14)
دسته سوم که همان علمای باللّه باشند، از آنجایی که تمام رغبتها و امیال مختلف خود را متوجّه یک سو کردند و آن هم رضای خداست و تنها غایت و نتیجهای که در نظر گرفتند، خداست؛ لذا محبّت به خدا در دلهایشان جایگیر شده است؛ آری این دسته خدای تعالی را به همان نحوی شناختند که خودِ خدای تعالی خود را به داشتن آن اسما و صفات (که بهترین اسما و عالیترین صفات است) معرّفی کرده و از آنجایی که یکی از خصایص دل آدمی، مجذوب شدن در برابر زیباییها و کمالات است؛ در نتیجه محبّت خدایی که جمیل علیالاطلاق است در دلهایشان جایگزین میشود.(15)
از آیه شریفه «ذلکم اللّه ربکم لا اله الا هو خالق کلّ شیءٍ فاعبدوه» (انعام/102)
به ضمیمه آیه «الّذی احسن کلّ شیءٍ خلقه» (الم سجده / 7) استفاده میشود که خلقت دایر مدار حسن است و این دو متلازم و متصادق با هماند. آنگاه از آیات بسیار دیگری برمیآید که یکیک موجودات، آیه و دلیل بر وجود خداست؛ یعنی در عالم وجود، چیزی نیست که دلالت بر وجود او نکند و جمال و جلال او را حکایت ننماید.(16)
«... این دسته از مردم از راهی سلوک میکنند که در آن هر چیزی آیه و علامت صفات جلال و جمال اوست و برای هیچ موجودی نفسیّت و اصالت و استقلال نمیبینند و به این نظر به موجودات مینگرند که آیینههایی هستند که با حُسن خود، حُسن ماورای خود را که حُسنی لایتناهی است، جلوهگر میسازند و با فقر و حاجت خود، غنای مطلقی را که محیط به آنهاست، نشان میدهند و با ذلّت و مسکنتی که دارند، عزّت و کبریای مافوق خود را حکایت میکنند و پرمعلوم است که آن دسته از مردم که نظرشان به عالم هستی چنین نظری باشد، خیلی زود نفوسشان مجذوب ساحت عزّت و عظمت الهی میگردد و محبّت به او آنچنان بر دلهایشان احاطه پیدا میکند که هر چیز دیگر و حتّی خود آنان را از یادشان میبرد و رسم و آثار هوا و هوس و امیال نفسانی را به کلّی از صفحه دلشان محو میکند و دلهایشان را به دلهایی سلیم مبدّل میسازد که جز خدای عزّاسمه چیز دیگری در آن نباشد همچنان که فرمود «والذین امنو اشدُّ حبّا للّه» (بقره/165)(17)
امام صادق فرموده است که «هل الدّین الا الحبّ» و در حدیث دیگری فرمود: من او را به ملاک دوستیاش میپرستم و این مقامِ نهفتهای است که جز پاکان با آن انس ندارند. جان کلام این شد که اخلاص در عبادت جز از راه محبّت تمام و کامل نمیشود.
محبّت به هر چیزی، محبّت به آثار آن نیز هست؛ بنابراین کسی که خدا را از روی محبّت، عبادت میکند، از کارها، کاری را دوست میدارد که خدا دوستش بدارد و کاری را دشمن میدارد که خدا دشمن بدارد و این محبّت نوری میشود که راه عمل را برای او روشن میسازد: «اَوَ مَن کانَ میّتا فَاَحْیَیناهُ و جعلنا له نورا یمشی به فیالناس» (انعام/122) و همین است سرّ اینکه از چنین کسی جز جمیل و خیر سر نمیزند و هیچ شرّی را مرتکب نمیشود و به هیچ موجودی از موجودات عالم و حوادثی که در عالم رخ میدهد نمینگرد؛ مگر اینکه
دوستش داشته، زیبایش میبیند؛ چون او از آنها جز این جنبه را که آیات و نشانههای خدا و تجلیّات جمال مطلق و حسن غیرمتناهی و غیرمشوب به نقص و مکروهاند نمیبیند؛ به همین دلیل اینگونه افراد، غرق در مسرّت و لذّت و ابتهاجی هستند که مشوب به الم و اندوهی نیست: «اَلا اِنّ اولیاءَ اللهِ لاخوفٌ علیهم و لا هم یحزنون الّذین امنوا و کانوا یتّقون» (یونس / 63) این طایفه همان مقرّبینی هستند که به قرب خدای تعالی رستگاه شدند، چه دیگر چیزی که میان آنان و پروردگارشان حایل گردد باقی نمانده؛ نه در محسوسات و نه در موهومات؛ زیرا هرچه در برابر آنان قرار گیرد، آیتی خواهد بود که از حق تعالی کشف میکند نه حجابی که میان آنان و حضرتش ساتر گردد.(18)
بعد از بیان تفصیل ملائکه بر انسان: «ممکن است همین انسان که کمال ذاتی خود را به تدریج یا به سرعت و یا به کندی از راه به دست آوردن استعدادهای تازه کسب میکند، در اثر آن استعدادهای حاصل شده به مقامی از قرب و به حدّی از کمال برسد که مافوق حدّی باشد که ملائکه با نور ذاتیاش در ابتدای وجودش رسیده است.(19)
نفس مطمئنّه، نفسی است که با علاقهمندی و یاد پروردگارش سکونت یافته، بدانچه او راضی است رضایت میدهد و در نتیجه خود را بندهای میبیند که مالک هیچ خیر و شرّی و نفع و ضرری برای خود نیست و نیز دنیا را یک زندگی مجازی و داشتن و نداشتن و نفع و ضرر آن را امتحان الهی میداند و در نتیجه اگر غرق در نعمت دنیا میشود، طغیان نمیکند و اگر دچار فقر شود، به کفر و ناسپاسی نمیگراید بلکه همچنان در عبودیّت پابرجاست.(20)
قلب سلیم، قلبی است که خدا را دیدار میکند در حالی که به جز خدای عزّوجلّ کسی دیگر در آن نباشد.(21)
«ما کذب الفؤادُ ما رأی» این تازگی ندارد که رؤیت را که در اصل به معنای دیدن چشم است، به فؤاد نسبت داده شود، چون برای انسان یک ادراک شهودی هست که ورای ادراکهایی است که با یکی از حواسّ ظاهری و یا باطنی خود دارد؛ ادراکی است که نه چشم و گوش و سایر حواسّ ظاهری واسطهاند و نه تخیّل و فکر و سایر قوای باطنی، مانند اینکه مشاهده میکنیم که ما موجودی هستیم؛ معلوم است که در این درک عیانی و شهودی، نه چشم ما واسطه است و نه فکر ما.(22) «وجوهٌ یومئذٍ ناضره الی ربّها ناظرة» و مراد به نظر کردن به خدای تعالی، نظر کردن حسّی، که با چشم سر انجام میشود، نیست؛ چون برهان قاطع قایم است بر مُحال بودن دیدار خدای تعالی، بلکه مراد نظر قلبی و دیدن قلب به وسیله حقیقت ایمان است. پس این طایفه، دلهایشان متوجّه پروردگارشان است و هیچ سببی از اسباب، دلهایشان را از یاد خدا به خود مشغول نمیکند؛ چون آن روز هم سببها از سببیّت ساقطاند و در هیچ موقفی از مواقف آن روز نمیایستند... مگر آنکه در همان حال پروردگار خود را مشاهده میکنند؛ چون نظر به هیچ چیز نمیکنند و هیچ چیزی را نمیبینند؛ مگر از این دریچه که آیت خدای سبحان است و معلوم است که نظر کردن به آیت از آن جهت که آیت است عینا نظر کردن به صاحب آیت یعنی خدای سبحان است.(23)
«سخن آخر درباره توحید است:
این عالم با این وحدتی که در عین کثرت دارد و با این ارتباطی که اجزائش در عین تفرقه و تشتّت با هم دارند، همه به یک سببی که مافوق همه اسباب است منتهی میشود و آن سبب، همان تبارک و تعالی است که خضوع در برابرش واجب و ترتیب روش زندگی برحسب تدبیر و تربیتش لازم است. این حکم فطرت، همان دین مبتنی بر توحید است».(24)
مطالب و مباحث عرفانی المیزان بسی بیشتر از این چند نمونهای است که ذکر شد. با این همه نباید فراموش کرد که: «دین عبارت است از عرفان و تصوّف؛ یعنی معرفةالنفس، زیرا چیزی که دین عهدهدار آن است، عبارت است از بیان اینکه برای انسان سعادتی است حقیقی، نه موهوم و این سعادت را نمیتوان به دست آورد؛ مگر به وسیله خضوع در برابر مافوقالطّبیعه و قناعت نکردن به تمتّعات مادّی».(25)
*عضو هیأت علمی گروه زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه تربیت معلّم
1- ابوالفضل رشیدالّدین میبدی، کشفالاسرار و عدّةالابرار، ج سوم، چاپ چهارم، به سعی و اهتمام علیاصغر حکمت، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1361، صص 556 و 557.
2- رک: رحمان مشتاق مهر، برداشتهای عرفانی از آیات تأویلپذیر در کشفالاسرار میبدی: یادنامه ابوالفضل رشیدالدّین میبدی (240)، به کوشش دکتر مهدی ملک ثابت، چاپ اوّل، یزد، انتشارات نیکوروش 1379، ص 224.
3- از مزایای روش تفسیری ما این است که تأویل (یعنی حمل کردن آیه بر معنی مخالف ظاهر کلام) در آن راه ندارد؛ رک: المیزان، ج 1، ص 2 مقدمه.
سیّد محمّدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، مجلّدات بیستگانه، ترجمه ناصر مکارم شیرازی و... چاپ چهارم، 1367، انتشارات بنیاد علمی و فکری علاّمه
4- المیزان، ج 1، ص 5 مقدّمه.
5- المیزان، ج 6، ص 254 به بعد.
6- مقایسه کنید با: «الی ربّک یومئذٍ المستقرُّ (قیامت / 12) انسان به سوی خدای تعالی سیر میکند... پس خواه ناخواه خدا را دیدار میکند و سیرش به سوی او میانجامد؛ المیزان، ج 20، ص 312.
7- المیزان، ج 6، ص 301.
8- المیزان، ج 6، ص 307.
9- المیزان، ج 6، ص 299.
10- المیزان، ج 6، ص 276.
11- المیزان، ج 6، ص 289.
12- المیزان، ج 6، ص 288.
13- المیزان، ج 6، صص 297ـ289.
14- المیزان، ج 11، ص 249.
15- المیزان، ج 11، ص 250.
16- المیزان، ج 11، ص 251.
17- المیزان، ج 11، ص 251 به بعد.
18- همچین رک: المیزان، ج 12، ص 523 به بعد.
19- المیزان، ج 13، ص 277.
20- المیزان، ج 20، ص 667.
21- المیزان، ج 17، ص 243.
22- المیزان، ج 19، ص 55.
23- المیزان، ج 20، ص 324.
24- المیزان، ج 6، ص 299.
25- المیزان، ج 6، ص 298.