عالم متضلع آيت الله حاج سيد علي كمالي دزفولي ـ متولد 6 آذر 1290ﻫش/ متوفاي 30 اسفند 1383ﻫ ش ـ از "مناديان بازگشت به قرآن در عصر حاضر"1 و از "پيشگامان و پيشتازان عمومي سازي فرهنگ قرآني"2 و به راستي "پدرجريان قرآن پژوهي معاصر"3 بود. افزون بر آثار پر بار قرآنپژوهي، پژوهشهايي چند از ايشان در علوم مختلف اسلامي، اخلاقي، ادبي، اجتماعي، تاريخي و فرهنگ منطقهاي، برجاي مانده كه "باز آميخته با مباحث قرآني و آموخته از مباحث قرآن"4 هستند؛ گرچه بخش قابل توجهي از آنها هنوز به زيور طبع آراسته نگشته اند. آثار مكتوب استاد فقيد را ميتوان چنين برشمرد:
الف) علوم و معارف قرآن: 1. قانون تفسير2. تاريخ تفسير 3. قرآن ثقل اكبر 4. شناخت قرآن 5. قرآن و مبارزات 6. قرآن و جامعه 7. قرآن و دستورات اجتماعي8. قرآن و شعارها 9. قرآن و مقام زن 10. مقدمه تفسير قرآن براي همه 11. قبسات القرآن 12. احیاء، تحقيق و تصحيح "ذكر المجرّب في صحفٍ مطهّره".
ب) معارف اسلامي : 13. خاتم النبيين14. عترت ثقل كبير 15. همزيستي و معاشرت در اسلام 16. جاءالحق (در ردّ شبهات كتاب "بيست و سه سال" علي دشتي) 17. عرفان و سلوك اسلامي 18. تاريخ مختصر صدر اسلام 19. ارمغان ربيع 20. تحقيق در ادعية قرآن 21. هزار سخن در شناخت اسلام.
ج) موضوعات مختلف: 22. هركه ميخواهد بخواند (در ردّ تفكرات احمد كسروي) 23. جنايات دوساله دكتر بقايي در دزفول (وقايع حزب زحمتكشان) 24. مثنوي عزيز و نگار 25. گلستان امثال دزفولي 26. دعبل خزاعي شاعر انقلابي 27. هزار سخن از حجازي(چاپ شانزدهم) 28. مقدمه مفصّل بر الترجمان عن المرزبان.
آثار چاپ نشده: 29. مقاصد قرآن يا جمهوريت محمد 30. محسّنات بديعيه 31. معارف اسلامي 32. جزوه علوم القرآن 33. الثقافه الاسلامي 34. ترجمه احاديث غير مكرر از طرق اماميه 35. ترجمه احاديث غيرمكرر از طرق عامه (به جز احاديث تفسيري و فقهي) 36. تفسير قرآن براي همه (44 دفتر) 37. خرد افزا (12 جلد) 38. سيماي دزفول (10 جلد، در تاريخ 200 ساله اخير) 39. مستدرك الفاظ معرب (بعد از تأليفات جواليقي و ادي شير پارسي و سيد محمد علي امام) 40. چهره مولوي در آينه مثنوي 41. تك بيتهاي مثنوي 42. ابيات تفسيري مثنوي 43. منتخب مثنوي 44. مجموعه مقالات و مقدمات 45. دفتر خاطرات و اشعار 46. چند دفتر در مواعظ 47. مصادر المطالب 48. فهرست تفصيلي وافي (تا جلد پانزدهم) 49. نامههايي به فرزندانم 50. شرح فارسي بر كفايه الاصول (در 5 جلد) 51. حافظ در آينه سخنش.5
گرچه كارنامه پر برگ و بار "پير سپيد موي ديرينه روز" بالغ بر پنجاه اثر علمي ميشود، اما به حقيقت بايد اذعان نمود كه "او بزرگتر از آثارش بود" و وجودش زيباتر از نمودش.
لودويك ويتگنشتاين فيلسوف تحليل زباني ميگويد: "The man is in his style؛ هر كس به شيوه خود است" و اين يادآور كلام وحي است كه فرمود: "كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ"6 در روايتي، صادق آل محمد(عليهمالسلام) "شاكلته" را به "نيّته" تفسير ميكند؛"... وَ النِّيَّةُ أَفْضَلُ مِنَ الْعَمَلِ أَلَا وَ إِنَّ النِّيَّةَ هِيَ الْعَمَلُ ـ ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ ـ قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ يَعْنِي عَلَى نِيَّتِه7" كه استاد آن را به عنوان قول مختار در تفسيرش برگزيد.
به هر روي، استاد ما نيز به شيوه خود بود. زي و مرامي متفاوت داشت. مجمع اضداد بود و اوصاف پارسايان را منطبق؛ "منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد و مشيهم التواضع، غضّوا ابصارهم عمّا حرّم الله عليهم و وقفوا اسماعهم علي العلم النافع لهم"8. از تواضعي بيريا، تقوايي زيبا، زهدي متعادل، روحي لطيف، فهمي دقيق، منطقي صواب و قولي سديد برخوردار بود. حشمتِ در رفتار، وقارِ در گفتار، صميميتِ در نگاه و انسانيتِ در منش، زيبايياي خاص به او بخشيده بود. شايد سرّ شگفتي استاد، در شيفتگي و تأسي حداكثري ایشان به سيره معصومين نهفته باشد؛ چنانكه بارها با اعجاب ميگفت: "به نظر من مهمترين دليل خاتميت پيغمبر(ص) همين سيره عملي آن حضرت است".
قريب به يك دهه درك مستمر محضر آن فرزانه، فرصتي استثنايي برايم بود. هر روز بي وقفه با دفتري زير بغل، بعد از ظهرها راهي مدرسه علميه سيد اسماعيل ـ حوزه قرآن پژوهي و محل زندگي و اسكان استاد ـ ميشدم و بر آستان حكمتش زانوي ادب بر زمين زده و خوشهها از خرمن بي نفاد و زاينده معرفت او بر ميگرفتم. سالها روزگار بر همين گونه ميگذشت تا دولت مستعجل استاد نيز بگذشت.
به ياد دارم، روزي از ايام اشتغال به مقابله، تصحيح و ويرايش دوره كامل و 44 دفتري "تفسير قرآن براي همه" اثر فارسي و در دست چاپ استاد، كه قريب به شش سال به درازا انجاميد، چون هر روز، رأس ساعت مقرّر در مدرسه خدمت رسيدم. آن روز آقا حال مساعدي نداشت. ضعف جسماني و بيحالي ايشان در سن نود و چند سالگي، بيش از پيش مشهود بود. در اين وضع از ايشان خواستم تا كار تعطيل شده و امروز را به استراحت بپردازند؛ اما اصرارم توفيري نكرد. استاد به زحمت پشت ميز كار خود، كه عبارت بود از صندوق چوبي مزار جدّش مرحوم آيت الله سيد حسين ظهير الاسلام، نشست و با همان ضعف و بي حالي مفرط به ظرافت فرمود: "گويند: شبلي مجرمي را ديد كه دار ميزدند. پرسيد: چه كرده بود؟ گفتند: دزدي. شبلي في الفور زير دار رفت و پاي معدوم را بوسيد! او را پرسيدند: چرا؟! گفت: چون او در كار خود جان باخت!". سپس علامه چون هميشه نگاه سلوكانهاش را به زمين دوخت و با حسرتی توأم با تأنّي زايد الوصفي فرمود: "چه ميشود، اگر من نيز در كار خود جان دهم!".
آري او "عاشقانهترين انحناي وجود خودش را براي آينه تفسير كرد9"ه بود؛ و اينك براي تبرك تنها نمي از يم لطايف و معارف قرآني آن فرزانه را پيشكش شما ميكنم كه كمر بر احيا و گسترش "لطايف حكمي با نكات قرآني" بسته بود؛ لطایفی كه از پس گفتگوهاي قرآنی بنده با استاد، برایم به یادگار مانده است:
1. مواقع ثابت: درباره آيات 75 و 76 واقعه: "فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ * وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ"10، سؤال اين است كه: وجه عظمت قَسَم در چيست؟ در ابتدا بايد دانست قويترين نيروها، نيروهاي ناديدني هستند؛ مانند اشعهها، اصوات و نيروي جاذبه؛ كه هرچه ناديدني تر باشند، قوي ترند. در آيه 75 ، قسم به "مواقع" و جايگاه ستارگان ياد شده است و بايد دانست كه جايگاه همه اشياء ـ هر چند كه آنها در سيلان و حركت باشندـ ثابت اند؛ يعني نه تنها ستارگان بلكه سيارات نيز ـ مانند زمين و مريخ ـ هر كدام موقع و جايگاه مخصوص به خود دارند و اين ثبات جايگاه اشياء و نيروها همه بر اثر "جاذبه عمومي" است. علاوه بر قرآن از ديگر منابع ديني همچون برخي ادعيه، مواقع مخصوص نيروها مستفاد است، چنانكه در مأثورات داريم: "يا مَن لا يشغله سمع عَن سمع"11 اگر دقت شود در مييابيم كه به دليل همين جايگاههاي ثابت، نيروهاي ناديدني مانند اصوات و اشعهها در عالم واقع هيچگونه تصادم و تصادفي با يكديگر ندارند. حال اگر دوباره در آيات 75 و 76 واقعه دقت شود، به پاسخ پرسش آغازين ميرسيم، كه "قسم عظيم" به "نيروي عظيم جاذبه عمومي" است، پس قَسَم به آن نيز عظيم خواهد بود.
به عبارت ديگر، جمع بندي ذيل را ميتوان در مورد دو آيه فوق داشت: 1) قبلاً ميدانيم كه "لا" در "لا اقسم" زائده و در بيان نيز معمول است، مانند: "نه به جان تو سوگند" كه مراد "به جان تو سوگند" ميباشد. قرآن نيز شاهد است كه "وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ"12 مراد قَسَم است نه نفي آن. 2) "مواقع النّجوم" به ظاهر يك امر فيزيكي است، يعني جايگاه مخصوص هر يك از ثوابت(ستارگان) و متحركات(سيارات). 3) اين قَسَم "عظيم" است، پس در زمان نزول آيه، قرآن به نحو ترديد فرمود: "لو تعلمون" كه ممكن است به اين دليل بيان شده كه تا آن زمان هنوز علم بشر به وجه عظمتِ جايگاه ثابت نجوم و عامل آن نرسيده بود. 4) عظمت قسم نتيجه عظمت "مقسوم به" است، بنابراين قطعي است كه مراد عظمت مواقع و جايگاههاي نجوم بوده است. 5) تا امروز آنچه بشر كشف كرده اين است كه جايگاه ستارگان و بلكه همه اشيائي كه مواقع مخصوص دارند بر اثر "نيروي جاذبه عمومي" است و جاذبه عمومي نيز جزء عجيبترين نيروهايي است كه تا كنون بر انسان كشف شده است.
2. مناكب: آيه 15 الملك ميفرمايد: "فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُوا مِنْ رِزْقِهِ" كه مرجع ضمير "ها" در "مناكبها" كلمه "ارض" در قسمت پيشين آيه ميباشد. بطور كل آيه افاده ميدهد كه روزي خود را بيشتر در مناكبِ زمين بجوييد. مناكب جمع " مِنكب" كه عبارت است از قسمت پشت شانه گوسفند، كه به عقيده قصّابان، گوشت آن چرب تر و لذيذتر است. مناكب در آيه به معني حاصلخيزي روي زمين و يا معادن زير زمين ميباشد. "امشوا" چنانكه مجمع البيان نيز گفته به معناي "اهتدوا"13 است نه مشي و راه رفتن معمولي؛ بنابراين آيه اشاره دارد كه: در زمين "راهيابي" و "كنكاش" كنيد تا مناكب آن را بشناسيد و روزي خود را برگيريد.
3. ضبط لَون: آيه 22 سوره روم ميفرمايد: "وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ". "ضبط لَون" اصطلاحي است در نقاشي؛ يعني بكارگيري حافظه قوي نقّاش در حفظ رنگها تا با آن بهتر بتواند نقاشي كند؛ زيرا در حين ديدن شيء ـ كه چشم معطوف به آن تصوير است ـ نميتوان نقاشي كرد، بلكه نقاش بايد ـ ولو به يك آن ـ از آن شيء چشم برداشته و به صفحه نقاشي نظر كند تا محفوظات را منتقل نمايد. در اينجا مراد از "لون" يا "رنگ"، "سايه روشنهاي تقريباً نامرئي" است كه اشياء را از اجزاي آن متمايز ميكند؛ حتي ميتواند تصاوير سه بعدي را بر روي صفحه نقاشي دو بعدي ـ كه تنها داراي طول و عرض است ـ نشان دهد؛ در حاليكه صفحه نقاشي و آن تمايزات در اثر يك نوع رنگ، ولو سايه روشن، حاصل ميشود.
بنابراين از اعجاز خلقت، همين "وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ" است. اگر "الوان" را در آيه به نژادهاي بشري اعم از سياه، سفيد، زرد و سرخ تفسير كنيم، از قَدر عظمت اعجاز خلقت كم كرده ايم! در آيه مقصود از اختلاف لون، اختلافاتي است كه بشر را متمايز ميكند و عدد آن بي نهايت است.
4. اعجاز بياني: "التّزميل" به معناي پيچيدن در لباس است و "المزّمّل" به كسي گويند كه از شدت سرما يا اضطراب در لباس خود بپيچد. "الدِّثار" به معني گليم يا رخت خواب و يا روپوش است و "المدّثّر" به كسي گويند كه از تنگناي سرما يا اضطراب، به فرش، يا گليم، يا رخت خواب و يا رو انداز خود پناه برده و به آن بپيچد. بنابراين به ترتيب بايد آغازين آيات سور مزّمّل و مدّثّر را چنين ترجمه كرد: "يا ايها المزّمّل"اي به جامه خود پيچيده؛ "يا ايها المدّثّر"اي به گليم (يا رخت) خود پيچيده.
نكته مهم این است كه ترتيب نزول و جايگاه صوري اين دو سوره از "اعجاز بياني" قرآن است. درست مانند كسي كه از شدت سرما در لباسهايش جمع شده و سر در آنها فرو بَرَد اما چون هنوز سردش باشد بناچار با همان لباسها به زير گليم يا رختي ديگر پناهنده شود و يا از ديگري بخواهد كه چيزي ولو فرش زیر پايش را بر او بياندازد. حركت اول را "مزّمّل" و حركت دوم را "مدّثر" گويند. جالب آن است كه در قرآن مصحف امام، اين دو سوره به همين ترتيبي كه نازل شدهاند، قرار گرفتهاند.
5. اختلاف قرائت: در صورت مستند بودن عبارت "هكذا اُنزِلَ" منقول از پيغمبر(ص) در تأئيد اختلافخواني قرّاء، در جايي كه حضرت در واكنش به هر يك از چند قرائت مختلف خوانده شده از يك آيه، جداگانه به هر يك از آنها ميفرمود كه آنچه تلاوت شد، مُنزَل مِن عند الله است، در حاليكه قاعدتاً تنها يكي از آنها منزَل بوده است، بنا بر "مجاز" ميباشد؛ چراكه امام باقر(ع) به نصّ صريح ميفرمايند: "اِنَّ القرآن واحدٌ نُزِّل مِن عند واحد و لكن الاختلاف يجئُ مِن قِبَل الرُّواة"14؛ پس بديهي است كه منظور رسول الله (ص) از جمله "هكذا اُنزِلَ" به آن معنا نبود كه قرآن به اختلاف قرائات نازل گشت، بلكه به معناي چشم پوشي ايشان از برخي امورـ در محدودهاي مشخص ـ براي اهدافي عاليتر بود است.
به عبارت ديگر "هكذا اُنزل" در حق هر كس است كه در عسر و حرج ميباشد؛ چون تازه قرآن نازل شده بود و لهجههاي مختلف طوايف و اقوام عرب باعث زحمت آنها در قرائت صحيح قرآن ميشد و در صورت سختگيري پيغمبر، اميدي به گسترش اسلام نميرفت، جواز اين مجازگويي نبي اكرم (ص) صادر شد. پس بديهي است كه در زمانه رفع عسر و حرج ـ مثل اين زمان ـ قرآن را به اختلاف قرائات تلاوت كردن، مانند آنچه اكنون متأسفانه در اكثر مجالس قرآني معمول است، ديگر نه تنها وجهي نداشته و خالي از اشكال نبوده، بلكه شايد حرام هم باشد. بايد تنها به "قرائت حفص از روايت عاصم" كه هم مورد تأئيد معصومين(ع) است و هم مورد قبول بزرگان جماعت، قرآن خوانده شود و در اين باره، از دامن زدن به تشتّت پرهيز نمود.
از اين قبيل مجازات در سيره و گفتار رسول اكرم(ص) فراوان ميتوان يافت؛ مانند داستان اسلام آوردن اهل طائف، كه با پيغمبر شرط كردند چون در شبها مشغول شيردوشي احَشام هستند، نماز عشاء از گردنشان برداشته شود! كه رسول الله(ص) در ميان تعجب صحابه اين شرط را پذيرفتند و به اصحاب وعده دادند كه در آينده نماز عشاء را ميخوانند. و يا روايات نبوي "انّ العرشَ اهتزَّ لِموت سعد بن معاذ"15 و يا "لو كان العلم منوطاً بالثّريا لتناوله رجالٌ مِن الفُرس"16 و... همه از باب مجاز ميباشند. "مجازات النبويه" سيد مرتضي در اين مورد خواندني است.
بالاتر از آن در قرآن نيز فراوان مجاز آمده است؛ مثلاً: "خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ"17 يا "وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ"18.
بنده تا آنجا كه سراغ دارم، ميتوانم ادعا كنم كه هيچيك از آثار مربوطه، بهتر از "قانون تفسير"19 در بحث قرائات وارد نشده و به مانند آن، شبهات اين بخش را كه اتفاقاً مهمترين و گسترده ترين شبهات وارده به ويژه از ناحيه مستشرقان ميباشد، پاسخ نگفته است.
6. فهم قرآن: فهم اصيل از قرآن، "فهم تبادري" است. آن فهمي كه عرب يا داننده زبان عربي، از قرآن به دست ميآورد و با ترجمه به اقوام ديگر منتقل ميشود. مادام كه مكلَّف، قرآن را و لو در سطح ساده، تبادراً بفهمد و اشكالي در آن پيش نيايد، بايد به همان اكتفا كند. و اما "فهم استنباطي و استخراجي" به نام مفاهيم ثانوي يا بطون قرآني، آن هم نه در حدّ تعمُّّل و افراط، تنها مختص اهل فن است؛ پس اگر با فهم تبادري اشكالي پيش آيد، مانند آنچه در فهم اوليه از آيه متشابه "الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى"20 به دستميآيد، چون "استوي" ظاهراً به معني تمكن است و از اين رو شبهه تجسيم به ذهن ميرسد، بايد علاجي داشته باشد. اينجاست كه با "تدبّر" در مييابيم كلمه "استوي" مشترك در چند معنا است از جمله در "استعلي"، به دليل:
قد استوي البِشرُ علي العراقِ
بغيـــــر حَربٍ و دَمٍ محــــراقِ
بنابراين با تدبّر و استنباط، شبهه تجسيم برطرف ميشود.
در مورد حديث نيز چنين است و بايد فهم تبادري از آنها را مغتنم دانست. مدتي بود كه به روايت "اِنّ حَديثَنَا صَعبٌ مُستَصعَبٌ"21 ميانديشيدم. سؤال اين بود كه معصوم (ع) با وجود "صعب" ديگر چرا "مستصعب" را بيان فرمود؟! دريافتم از آنجا كه "مستصعب" از باب استفعال است، معناي "طلب سختي و پيچيده كردن" را ميرساند، به عبارت بهتر، احاديث نه تنها خود دشوار و سختند، بلكه متأسفانه برخي سختترشان نيز كرده و آنها را ميپيچانند؛ كساني چون برخي از راويان، شارحان، مفسران، قصاصون و غيره. بنده معتقدم شرح بيش از حدّ و بي جاي قرآن و حديث، فهم تبادري و اوليه انسان را زايل ميكند و از فهم جبلّي و فطري دور مينمايد.
7. تحدّي: مسئله ظريفي كه راجع به "تحدّي قرآن" قابل ذكر ميباشد، اين است كه هر آيه از اين كتاب، بايد به معني آيهاي متصل و هماهنگ با كل آن مجموعه ديده شود، نه آيهاي منفرد و مستقل از جمع آيات. هر آيهاي از قرآن جزء مكمل همه آن مجموعه است؛ مانند خشتي كه مكمل ديوار و مايه استحكام آن است. بنابراين كسي نميتواند آيهاي به مثل آياتِ مكملِ قرآن بياورد، مگر آنكه بتواند مانند همه قرآن را بياورد؛ فتأمل.
8. حروف مقطّعه: نكته جالب توجه در فواتح سور و يا حروف مقطّعه اين است كه حروف ياد شده با همديگر "تلائم" داشته و هرگز تنافري مابين آنها نيست؛ مثلاً "الف" را اگر با "لام" امتحان كنيم ميبينيم كه به تناسب در كنار هم مينشينند و با هم مأنوسند و همينطور "لام" با "ميم" يا "راء"، اما اگر آنها را در كنار ديگر حروف ـ غير از فواتح سور ـ قرار دهيم، ديده ميشود كه ديگر انس و تلائمي ندارند، مثلاً: افع(الف فاء عين) يا بفو(باء فاء واو).22
به یاد می آورم، چون به محضر استاد مشرف ميشدم، در دَم و بي هيچ مقدمهاي، سر از جَيب مراقبت بيرون ميآورد و خيره به نقطهاي نامعلوم، محصول نابترين لحظههاي سكوت سلوكانهاش را در كلمهاي قصار و یا جملهاي حكيمانه هديهام ميكرد و به يكباره، ديگر بار به خود فرو ميرفت و سكوت سايه ميگسترد؛ سكوتي حجيم كه مخاطبِ حيران را ساعتها در خود گم ميكرد."... در برابر اين انسانها كه با خود و با جهان در هماهنگي محض بودند، انسان خود را آسوده و اَمن و همنوا با ضرباهنگ هستي مييافت[... ] اين قشرـ كه بي شك در حال نابودي است ـ ديگر در غرب وجود ندارد. در غرب، فضلاء، روشنفكران و دانشمندان بسيار برجستهاي داريم، اما "پير فرزانه" نداريم؛ چراكه در غرب بين عقل و دل فراق افتاده است23. "؛
استاد بهاءالدين خرمشاهي، از شاگردان و شيفتگان علامه كمالي دزفولي مينويسد: "شيوه شيرين و شيواي سخن گفتنش، با لحن و لهجه دزفولي، با همه فرق داشت؛ گويي هر چه ميگويد يا بيان مقدمتين براي استدلال يا كلمات قصار است." 24
و در اينجا بجاست كه تنها مشتي نمونه از خرمن تأملات معرفتي و ملاحظات ذوقي حضرت استاد را بازخواني كنيم:
* منطق رياضياتِ عاطفي غير از منطق رياضياتِ عقلي است! نمونه رياضيات عقلي اين است: 4 = 2+ 2 اما رياضيات عاطفي چنين است: 40=(2 ـ) +(2 ـ) به دليل ؛ "مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا25".
* شعار، زبانه آتشفشان روح است.
* هر كس ديرتر از نظاره طبيعت خسته شود، انسانتر است. مكتشفين بزرگ ناظران خستگي ناپذير طبيعتند.
* قرآن سنگ محكي است كه ارزش هر چيز به آن سنجيده ميشود؛ پس تنها بايد محك را تقديس كرد. محك، آينه سكندر و جام جهان نماست. اصرار در تقديس آنان كه با محك منطبق نيستند، دهن كجي به محك است. همه كساني كه بد گِلند [يعني بدشكلند] از آينه بيم دارند و از اينكه نبايد برابر آن بايستند، با هم متفقند.
* اگر مجموع دلايل زميني نميتوانند وساوس شيطاني تو را چون تير شهاب، رجم كنند، ستارگان آسمان اين كار را خواهند كرد؛ "وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّيَاطِينِ "26.
* دو رشته متمايز در هميشه تاريخ بوده و هست: رشته پيغمبري و رشته قيصري.
* هنوز از آن ايده نامحقق دست برنداشتهام كه "عشق" بايد به "فضيلت" گرايد تا بيم زوال در آن راه نيابد.
* يكي از اَدوات شناخت دين، دريافتهاي عاشقانه ادبي است؛ مانند:
پشّه كي داند كه اين باغ از كي است
در بهاران زاد و مرگش در دي است
[استاد مجذوب اين شعر مثنوي مولوي بود و خود بارها شاهد بودم كه اين بيت را چنان با جذبه و حال تكرار ميكرد كه اشك در چشمان ياقوتيش حلقه ميبست و آرام آرام از گونههاي چروكيده اش سرازير ميگشت.]
*حالات جذبهاي كه گاه و بيگاه به انسان دست ميدهد، گرچه در كم و كيف هم ناچيز باشند، باز نبايد آنها را بي اثر دانست. همه حالات دروني ما مثالي در جهان خارج دارند. مادام كه عقربه دستگاه فرستنده يا گيرنده امواج صوتي بر روي موج مخصوص سوار نشود، آن نيروي بالقوه در حالت تعطيل ميماند؛ هرچند هزاران سال نيز بگذرد. چه بسا حالات جذبه در روح آدمي همان تطبيق دستگاه باشد كه در اثر دريافتي آن را گرفته و در لوح ضمير ما ثبت كرده است! گرچه كشف الفباي آن فعلا براي ما مقدور نيست اما اثر آن ملموس بوده و چه بسا در روزي ديگر ـ هرچند در منازل برزخي يا اخروي ـ براي ما شناخته شود. حديث "جذبه من جذبات الحق توازن عمل الثقلين"27 بايد مورد تأمل قرار گيرد.
* نمونه تكامل خلقت بايد از جنس فكر و انديشه باشد؛ زيرا تنها راه تسلط بر اسرار خلقت همانا فكر و انديشه است و در اين صورت تقويم و سازمان انسان، احسن تقويم و عالي ترين نمونه خلقت است.
انسان در دست چپ ميتواند تمام اسرار خلقت را كشف كند و در دست راست به آفريننده بپردازد؛ و خود حد وسط خلقت است! اصحاب شمال كه در "سَموم و حميم28"اند از آن جهت است كه عطش كنجكاوي ايشان با مسائل دست چپ فرو نخواهد نشست؛ بلكه بايد آنرا با مسائل دست راست فرو نشانند.
* عالِم جستجوگر در اواخر زندگيش احساس ميكند كه در اين جهان، وسايل تكميل معرفت و معلوماتش محدود است و به ناچار بايد در جهان ديگر گسترش يابد؛ شايد قوله تعالي: "فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ29" اشاره به آن باشد.
* رازي درون اين جهان هست كه از نيرو سرشار و از موهبت لبريز است؛ پس هرگز از فناي صورتها نبايد بيم داشت؛
سعديا گر بكند سيل فنا خانه عمر
دل قوي دار كه بنياد بقا محكم از اوست
يقين دارم، چون دانه ماشي كه در دريا غوطهور است، به جهاني پهناور خواهم رفت و در پيرامون خود احساس بي نهايت خواهم نمود. برازنده من لايتناهي زماني و مكاني و انديشهاي است؛ هر چه جز اين باشد مادون آرمان من است. ميدانم آنچه ميخواهم قابل امكان است؛ آنگاه خود را براي هميشه و با هر چيز پيوسته ميدانم. سريان يافتن در همه كاينات همان "وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ"30 است. راه تنفس روح و ادراك را تنفس تن بسته است؛ به انتظار رهايي او.
مطرب نوايي ساز كن از ارجعي آغاز كن
در را برويم باز كن انّا فتحنا را ببين(كمالي)
بر هودج خيال و خاطره
آن چه در پی میآید تنها برگي از دفتر خاطرهها و پژواك دو از بسیار وقايع مانايی است كه از او ديده و شنيدم:
روزي استاد، برايم واقعهاي شگفت و شنيدني از مردي روشن ضمير به نام "باباتقي" تعريف كرد:
"محتملاً در سنوات 1280 قمري در دزفول به دنيا آمده بود. به اصطلاح مجذوب سالك بود. دنيا را سه طلاقه كرده و هيچ آرزو و انتظاري از آن نداشت. پس از خانه پدري محل معيّني براي زندگي نداشت. معلوم نبود كي و كجا سر به بالين مينهد. به مختصر غذايي گذران ميكرد. گاهي تكه ناني افتاده بر زمين را برداشته، تكان داده و ميخورد. هميشه لباسي سياه بر تن و لنگي به كمر داشت كه اگر به ندرت استراحت ميكرد، زير خود ميانداخت. ميراث و ماتَرَك او تنها همان يك دست لباس كهنه از جنس پارچه بيارزش و دو/ سه جلد كتاب عرفاني بود. به اشعار توحيدي مخصوصاً "گلشن راز" علاقه داشت و به ندرت اما با نوا و آوازي خاص، آنها را ميخواند و در همان حال گريه به او دست ميداد. غالباً و بلكه هميشه ساكت بود و گاهي تبسمي گيرا برگوشه لبانش مينشست كه اميد ميبخشيد. از اوان جواني مشكي آب از رودخانه بر دوش ميكشيد و بي مزد و منّت به خانه فقرا و مستمندان ميبرد و اين را گويا بنابر فرمايش رسول اكرم(ص)، رياضت و وسيله تقرّب خود ميدانست. همه از ظنّ خود يارش بودند ولي هيچكس اسرار او را از درونش نجسته بود. در دهه آخر عمرش ـ بين 1310 تا 1322 شمسي ـ بيشتر اوقات در بنده منزل، جلوس كرده و با هم مأنوس بوديم.
چند روزي بود كه بابا تقي را نميديدم! پرس و جو كردم؛ گفتند مريض است و او را به خانه پدريش واقع در محله بقعه باباحزقيل31 برده اند. من و جماعتي از دوستان جوان، از جمله شيخ محمد علي بيگدلي، سيد ضياءالدين نجفي، سيد جمال الدين دانشگر و سيد مجدالدين قاضي32، به عيادت او رفتيم. در ايواني قديمي و رو به قبله دراز كشيده بود. دور تا دور او نشستيم. اندكي چشمها را گشود و به زحمت چند بيت از گلشن راز برايمان به همان نواي خود خواند و اشك از چشمانش سرازير شد. فردا نيز همان وقت به عيادت او رفتيم. در بدو ورود، گفتند "بابا" زبان بسته و در حال احتضار است و تنها نفس ميزند. چشمهايش بسته بود و نفس به تأنّي ميزد. با خود گفتم صدايش كنم شايد چيزي متوجه شده و جوابي گويد؛ لذا سرم را نزديك گوش او برده و گفتم: بابا! چطوري؟ اندكي مكث كرد، آنگاه با شور و شعفي وصف ناپذير، رسا و ممتد پاسخ داد:
خوب و تا نفس ياريش داد كلمه "خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووب" را كشيد و آنگاه ساكت شد!!! برخاستيم. قدري كه دور شديم، كسانش به ما رسيدند و گفتند: برگرديد، تسليم كرد! رحمة الله عليه رحمه واسعه. حال اين قضيه را با بخشي از انجيل متّي كه آخرين سخن، بلكه گله گذاري منسوب به عيسي را بر خداوند در بالاي صليب نقل ميكند، مقايسه كنيد: "اِيلي اِيلي لما سبقتني؛ خدايا خدايا! چرا تنهايم گذاشتي"؟!!!
گرچه، چندين بار توفيق رفيق بنده بود تا در تهران و دزفول، محضر علامه سيد مرتضي عسكري (ره) را درك كنم اما هرگز حلاوت جلسه بياد ماندني پنجشنبه مورخ 17/8/1380 را از ياد نميبرم. آن روز عصر در دانشكده اصول دين دزفول، علامه مكتب پژوه عسكري، منتظر قرآن پژوه معاصر علامه كمالي دزفولي بود. قبل از آن ملاقات، آيت الله كمالي بنده را فرموده بود: "آقاي عسكري بر شيعه حق بسيار دارد و بر دزفول به خاطر بنيانگذاري دانشكده اصول دين در اين شهر، حق مضاعف؛ لازم است كه هرگاه به دزفول تشريف آوردند، به ديدار ايشان برويم".
با هماهنگي مدير محترم دانشكده اصول دين، جناب حجت الاسلام عطار، ترتيب جلسهاي در دانشكده داده شد. صحنه ملاقات آن دو فرزانه ديدني و درس آموز بود. لدي الورود علامه عسكري در حاليكه كتاب "شناخت قرآن" اثر علامه كمالي را در دست داشت و انگشت خود را به عنوان علامت در لاي صفحهاي از صفحات آن قرار داده بود، همزمان با اظهار سلام، آغوش باز كرد و به طرف ميهمان خود آمد؛ اما علامه كمالي با تواضع و احترام تمام و در ميان نگاههاي مبهوت حاضران به زحمت ـ به علت كهولت سنّ ـ خم شد و در ميان اصرار زياد خود و انكار شديد علامه عسكري، بر دستان ايشان بوسه زد! و متقابلا علامه عسكري احتراماتي معمول داشت كه اشك از چشمان هر بيننده اي سرازير ميشد و....
در ابتداي سخن مرحوم كمالي كه ميدانست آقاي عسكري سالها در ايام طلبگي در سامرا اقامت داشت، رو به ايشان فرمود: "بنده سنه 1316 خورشيدي در عتبات بودم و سفري به سامرا داشتم و خدمت صاحب مستدرك سفينه البحار رسيدم و از محضرشان مستفيض شدم". بلافاصله علامه عسكري فرمود: "مي داني كه آن مرحوم خاتمه المحدثين آيت الله ميرزا محمد شريف تهراني، پدربزرگ مادري بنده بود؟" علامه كمالي پاسخ داد: "خير، اتفاقاً آن زمان طلبهاي سيد و جوان همچون دستيار علمي در خدمتشان بود كه گاه برايشان كتابي ميآورد و يا عبارتي پيدا كرده و ميخواند". علامه عسكري فوراً با شوق و لبخند فرمود: "آن طلبه جوان من بودم".
صحنههاي جالب و بياد ماندنياي اتفاق ميافتاد. پس از قدري و با اولين سئوال، جلسه به يكباره به گفتماني دو سويه و علمي تبديل شد. علامه عسكري كه همچنان انگشت خود را لاي كتاب شناخت قرآن داشت، آن صفحه را باز كرد و از نويسنده كتاب در مورد نحوه استناد ايشان به حديثي در ذيل مبحث "جمع قرآن" سئوال نمود و آيت الله كمالي نظر خود را داد. اين نشست علمي زماني به اوج خود رسيد كه مرحوم كمالي به مصاحب فرزانه خود رو كرد و گفت كه اين مجال را مناسب طرح دو دغدغه فكري خود ميبيند و فرصت طرح آنها را ميطلبد. علامه عسكري با اشتياق استقبال كرد. آيت الله كمالي فرمود: دو مسئله مهمي كه مدتهاست به آنها ميانديشم و معتقدم كه به آساني قابل حل نيستند، اگر چه براين باورم كه با ژرفنگري و كنكاش در قرآن ميتوان جواب آنها را دريافت، اما امروز آن دو را در محضر شما مطرح ميكنم و از شما ميخواهم برداشت خود را بفرماييد و آن عبارتند از: اول) "ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ"33 است كه امثال اين آيه در قرآن فراوان ميباشد و سئوال اين است كه طبق نصّ قرآن اين بخشش با مشيت خداوند است و معلل بودن مشيت به علتي هم دشوار خواهد بود. البته نصوص قرآن هم مؤيد اين مطلب است كه جزا مسبوق به عمل است و وقتي از نظر استقراء هم ملاحظه ميكنيم، ميبينيم كه در بسياري موارد توفيق براي عمل خير اصلا مربوط به صدور عملي خاص از جانب شخص نيست؛ زيرا اگر باشد تسلسل لازم ميآيد كه آن هم باطل است؛ و مولوي هم به اين مسئله اشاره دارد كه:
داد او را قابليت شرط نيست
بلكه شرط قابليت داد اوست
دوم) عدم انطباق جزا با بزه و به عبارتي عدم تناسب گناه با كيفر در آخرت است. بنا بر ظاهر برخي آيات، تناسبي بين گناه با تنبيه و عذاب نيست مثلا "إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا * لِلطَّاغِينَ مَآبًا *لابِثِينَ فِيهَا أَحْقَابًا"34 يا "إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ"35 البته برخي از ديگر آيات اينها را وِتو و بلكه جبران ميكنند. به نظر بنده جز با تحقيق و سنجش مثقالي و بلكه ذره ذره در آيات رحمت و عذاب، راه حل قرآن به دست نميآيد! شما چه ميفرماييد؟
و مباحثه علمي و صريح آن دو فرزانه پيرامون اين دو مسئله، بيش از يكساعت و نيم به طول انجاميد و در پايان كه نشان ميداد هر دو بزرگوار از استدلالات همديگر قانع نشده اند، توافق كردند كه ادامه آن را به مجالي ديگر موكول نمايند. و اما تأسف شديد بنده هم از بابت عدم فراهم آمدن مجالي ديگر براي ادامه اين مباحثه علمي و هم از عدم ظبط فيلم و صوت اين نشست پربها توسط متوليان دانشكده، هنوز پابرجاست. البته بنده و آقاي عطار با دوربين عكاسي غير حرفه اي خود چند تصوير از اين ديدار برداشتيم كه مشاهده ميفرماييد. والسلام عليهما يوم ولدا و يوم ماتا و يوم يبعثان حيّاً.
جرعه آخر36
پيمانهام به جرعه آخر رسيده است
پايان شام تار و طلوع سپيده است
پستان زندگي كه پر از شير و شكر است
طفل دلم به قطره آخر مكيده است
هر دانه ريخت در قفس من شكارچي
ريز و درشت، مرغ گرفتار چيده است
خواندم كتاب شادي و غم را به روزگار
آن خواندنم به صفحه آخر رسيده است
آن قدّ همچو تير كه بس بود استوار
از بار زندگي چو كماني خميده است
آن مرغ خوشنواز كه خواندي سرود عشق
از شاخسار زندگي من پريده است
پيش از دراز خواب به ظلمت سراي گور
از جنب و جوش پيكر من آرميده است
آواز الرّحيل شنيدي، بپاي خيز
خرّوب بين كه از كف مسجد دميده است
رهوار خسته را تو رها كن كه مردني است
تن را كه جان او به لبانش رسيده است
شد پنبه آنچه چو جولاهه بافتيم
ديديم عاقبت كه گرهها بريده است
آن خود بزرگ بيني و آن شعله غرور
خاموش اوفتاده چو طبل دريده است
سرسبز بود گر دو سه روزي بهار عمر
شد خشك زآنكه باد تموزي وزيده است
مرگ است رهگشاي تو از اين مغاك تنگ
آن كرم بين كه پرده به دورت تنيده است
گر چه "كمالي"ام خبرم نيست از كمال
جز آنكه گوش من خبرش را شنيده است
1. شناخت اجمالي تفسير قرآن براي همه، حجت الاسلام سيد محمد علي ايازي، ويژه نامه گلستان قرآن، ش 203، ص31.
2. همان و نيز محمد علي مهدوي راد، مراسم تجليل از استادان عبدالمحمد آيتي و سيد علي كمالي دزفولي (سراي اهل قلم شانزدهمين نمايشگاه بين المللي كتاب تهران)، روزنامه اطلاعات 25 ارديبهشت 1382، ص 10، كه تأكيد ميكند: "و اين تعبير را من درباره ايشان، به دقت به كار ميبرم؛ يعني نوع اين گونه مطالعاتي كه الآن مرسوم شده؛ هم مقاله، هم كتاب، كاري به اين سبك سياق، جلوتر از ايشان در قالب تفسير و علوم قرآن نميبينيم. "(گلستان قرآن، شماره 149، ص 23).
3. پیرمرد چشم ماست، فرید دهدزی، گلستان قرآن، ش 195، ص 12.
4. قرآن شناس بزرگ زمانه، بهاء الدین خرمشاهی، ويژه نامه گلستان قرآن، ش 203.
5. براي مطالعه بيشتر، ر. ك: سيري در آثار قرآن پژوه استاد فقيد سيد علي كمالي دزفولي، سيد مجتبي مجاهديان، فصلنامه تخصصي قرآن پژوهي پيام جاويدان، ش 8، پاييز 1384.
6. اسراء/84.
7. الكافي، محمد بن يعقوب كليني، ج2، باب الإخلاص، ص: 15.
8. نهج البلاغه، خطبه 193 معروف به همام.
9. شعر زمان 3؛ سهراب سپهری، محمد حقوقي، ص 229.
10. واقعه/ 75-76.
11. مفاتیح الجنان، محدث قمی، جوشن کبیر، فراز 99 ؛ تعقیبات نمازهای یومیه.
12. واقعه/ 76.
13. مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسي، ج10، ص 490.
14. الكافي، محمد بن يعقوب كليني، ج 2، ص630، ح12، باب النوادر.
15. بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 22، ص 108، ح 71.
16. همان، ج 1، ص 195، ح 16.
17. بقره /7.
18. بقره / 14.
19. رك: قانون تفسير، سيد علي كمالي دزفولي، انتشارات صدر، صص 157 تا 246؛ و نيز: شناخت قرآن، سيد علي كمالي دزفولي، انتشارات اسوه، صص 125 تا 184.
20. طه/5.
21. بحار الانوار، علامه مجلسي، ج 2، باب 26، ص 190.
22. براي توضيح بيشتر ر. ك: قانون تفسير، سيد علي كمالي دزفولي، انتشارات صدر، ذيل حروف مقطعه؛ و نيز: شناخت قرآن، سيد علي كمالي دزفولي، انتشارات اسوه، ذيل حروف مقطعه.
23. زير آسمان جهان، گفتگوهای داريوش شايگان با رامين جهانبگلو، ص75، ترجمه نازي عظيما، نشر فرزان، 1374
24. قرآن شناس بزرگ زمانه، بهاء الدین خرمشاهی، ويژه نامه گلستان قرآن، ش 203.
25. انعام/ 160.
26. ملک/ 5.
27. عده الابرار و کشف الاسرار، خواجه عبدالله انصاری، ج 3، ص 279.
28. "وَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ * فِي سَمُومٍ وَحَمِيمٍ"؛ واقعه/ 41 و 42.
29. ق/ 22.
30. آل عمران/ 133.
31. پدر دانيال نبي (ع)، از پياميران بني اسرائيل و مدفون در دزفول.
32. آيت الله قاضي دزفولي امام جمعه فقيد دزفول.
33. حديد/ 21.
34. نباء/ 21 تا 23.
35. نسا/ 56.
36. آخرين سروده علامه كمالي دزفولي (ره).