شيوه هاي تربيتي قرآن

پدیدآورمحمدتقی مصباح یزدی

تاریخ انتشار1388/12/26

منبع مقاله

share 524 بازدید
شيوه هاي تربيتي قرآن

آيت الله محمدتقي مصباح يزدي

يكي از شيوه هاي تربيتي قرآن كريم اين است كه صفات مطلوب را به گونه اي بيان مي كند كه موجب ترغيب ديگران براي كسب اين صفات باشد. در بسياري از موارد، تفاوت آيات هم سنخ با يكديگر در اجمال و تفصيل است. اين مقتضاي مقام و اقتضاي بلاغت قرآن است. اوصافي كه قرآن ذكر مي كند دو جور اطلاق دارند: اطلاق عام و اطلاق خاص. اطلاق خاص به خاطر عنايتي است.
قرآن در موارد زيادي انسان ها را به نام «عباد» ياد كرده، اما به «الله» يا به «رحمن» اضافه كرده است. اما گاهي آنها را «عبادي» خوانده كه به مناسبت مقام، بار ارزشي خاصي دارد. اين اضافه تشريفي است. عبوديت خداگاهي تكويني است و خارج از اختيارات انسان، و گاهي تشريعي است؛ يعني اينكه كسي بندگي ديگري را بپذيرد و خود را عبد او قرار دهد. در اين زمينه، مردم دو دسته مي شوند: عده اي بنده خدا و عده اي بنده نفس. عبادت خدا همواره آگاهانه است و عبادت نفس «يا شيطان» ناآگاهانه. اينك مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم.

شيوه ترغيبي قرآن در ذكر اوصاف اهل فلاح

يكي از شيوه هاي قرآن كريم اين است كه مجموعه اي از صفات مطلوب، صفاتي را كه مورد امر و تأكيد الهي است، تحت عنوان خاصي بيان مي كند، به نحوي كه موجب ترغيب ديگران براي كسب اين صفات باشد؛ مثلا، در اول سوره بقره مي فرمايد: (الم، ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين) عنوان «متقين» را مطرح مي كند، سپس اوصافي براي ايشان بيان مي نمايد: (الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلاه و مما رزقناهم ينفقون، والذين يومنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخره هم يوقنون) بعد تضمين مي كند كساني كه اين اوصاف را دارند بر هدايتند؛ چنان كه گويي سوار بر عبادتند، مسلط بر عبادتند و مي فرمايد: اينها (اولئك علي هدي من ربهم و اولئك هم المفلحون) بنابراين، مي توان گفت: از اين آيات شريفه استفاده مي شود كه مفلح و رستگار كسي است كه داراي اين صفات باشد، به اجمال، تفسيرش همين است. به عبارت ديگر، گويا متقين را با مفلحان مساوي تلقي كرده است.
قرآن هدايتگر متقين است. متقين چه كساني هستند؟ كساني كه اين اوصاف را دارند. كساني كه اين اوصاف را دارند «مفلح» هستند. اين شيوه خاصي است كه به صورت هاي گوناگون در قرآن آمده است.

اوصاف اهل بر

در سوره لقمان و برخي سوره هاي ديگر هم از اين شيوه استفاده كرده است. از جمله در سوره بقره مي فرمايد: (ليس البر أن تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكه و الكتاب والنبيين و آتي المال علي حبه ذوي القربي و اليتامي والمساكين و ابن السبيل...) (بقره:177)، سپس مي فرمايد: (اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون) (بقره177)
لحن آيه به اين مناسبت است كه برخي افراد رفتارهاي ابداعي داشتند و بعضي سنت هاي قومي و قبيله اي را بر مي دانستند؛ مثلا به مناسبت حج، مي گفتند: در ايام حج، نبايد از در خانه وارد شد. به همين دليل، از پشت ديوار مي آمدند، يا خيلي اهتمام داشتند كه در عبادت، حتما رويشان به فلان طرف باشد. خلاصه كارهايي مي كردند كه از نظر قرآن اصالتي نداشت. قرآن مي فرمايد: اينها دليل بر نيست.
هر كسي طبعا دلش مي خواهد اهل بر باشد؛ يعني آدم خوبي باشد. شما هيچ كس سراغ داريد بگويد من دوست دارم آدم بدي باشم. اگر كار بدي هم مي كند توجيه مي كند كه نه، منظورم اين بود يا دليلش فلان بود، تا برگرداند به اينكه جهت خوبي داشته باشد. هيچ كس نمي خواهد بد باشد و كار بد بكند؛ اما در تعيين مصاديق خوبي، اختلاف نظر زياد است.
قرآن مي فرمايد: بر اين نيست كه رويتان را به اين طرف كنيد يا آن طرف: (ليس البر أن تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب...) اگر دنبال بر مي گرديد، مي خواهيد اهل نيكي باشيد، آدم خوبي باشيد بايد اينها را داشته باشيد: (ولكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر والملائكه والكتاب والنبيين.) بايد ايمان به خدا، به قيامت، به ملائكه، به انبيا و به كتاب هاي آسماني داشت. سپس مي فرمايد: (وآتي المال علي حبه ذوي القربي.) بايد اهل انفاق باشيد، آن هم به اين چند دسته (ذوي القربي و اليتامي والمساكين و ابن السبيل.) اگر مي خواهيد اهل نيكي باشيد بايد اين كارها را بكنيد؛ يعني مجموعه اي از اوصاف از ايمان به خدا، ايمان به قيامت، اقامه نماز، دادن صدقات و انفاق. وقتي ملاحظه مي كنيد اين آيه با آيات سوره بقره جهات مشترك زيادي دارد. آخرش هم مي فرمايد: (اولئك الذين صدقوا)؛ آن كساني كه اين صفات را كسب كردند اينها راست مي گويند؛ يعني واقعا مي خواهند طالب بر باشند، مي خواهند آدم خوبي باشند، (و اولئك هم المتقون.) در واقع، ايمان به ما أنزل الله را اينجا مقداري تفصيل داده است. بايد به پيامبر، به كتاب، به محتواي كتاب، به واسطه هاي نزول كتاب- كه فرشتگان هستند- و به خود انبيا ايمان داشت. آنجا كه فرمود: (يؤمنون بما أنزل اليك و ما أنزل من قبلك) به كتاب و به همأ انبيا و ملائكه، كه واسطه هاي وحي هستند، تصريح نشده بود، ولي لازمه اش اينهاست؛ يعني اين قسمت در اين آيات بيشتر تفصيل داده شده است. آنجا فرمود: (مما رزقناهم ينفقون)؛ آنچه روزي شان كرديم انفاق مي كنند، اما نفرمود كه در كجا انفاق كنند. ولي اينجا تفسيرش را مي فرمايد. (ذوي القربي واليتامي و المساكين وابن السبيل.) موارد انفاق اينهاست.

انطباق مهم ترين آيات هم سنخ در قرآن

بسياري از جاها وقتي آدم اين مجموعه آيات را با هم تطبيق مي كند، مي بيند تقريباً يا تحقيقاً با هم منطبقند؛ فرقشان به اجمال و تفصيل است. گاهي هم صفت خاصي به مناسبت مقام، مقدم يا مؤخر يا اضافه شده است. از اين جور آيات در قرآن، فراوان داريم كه مجموعه آياتي را ذكر مي كند و آنها را تحت اين عنوان كه اينها مفلحند، يعني رستگارند، اهل نيكي هستند، اهل برند، يا اينها اهل راستي هستند، ذكر مي كنند؛ مثلا، مي فرمايد: (أولئك الذين صدقوا.) يعني: ديگران كه مي گويند: ما دنبال نيكي هستيم اما اين كارها را نمي كنند، راست نمي گويند. اگر راست مي گويند بايد اين كارها را بكنند. از جملأ اين دسته آيات، كه به ترتيب عنواني، صفات گوناگوني را ذكر مي كند از جمله آيات اول سورأ مؤمنون: (قد أفلح المؤمنون...) در اين آيات، نتيجه اش اين است كه (و أولئك هم المفلحون.) در آخر آيات سورأ بقره هم آمده است: (اولئك علي هدي من ربهم و أولئك هم المفلحون.) (بقره:5) در سورأ مؤمنون، اول فرموده: (قد أفلح المؤمنون)، بعد اوصافي را ذكر كرد كه اندكي با آن دسته آيات فرق داشت و بر مصاديقي بيشتر تكيه كرد، آنجا به عكس اين عمل نمود. البته اينها مقتضاي مقام و اقتضاي بلاغت قرآن است كه در هر موردي آنچه را مقام بيشتر اقتضا مي كند با بيان ابلغ تأكيد مي نمايد و رساتر مورد تأكيد قرار مي دهد. از جملأ اين آيات، آيات آخر سورأ فرقان است: (و عبادالرحمن الذين يمشون علي الارض هونا...) (فرقان: 36) اينجا عنوان مفلحان ديگر ذكر نشده، نه اجمالا نه تفصيلا، بلكه يك عنوان ارزشي خاصي به نام «عبادالرحمن» ذكر شده است؛ مي فرمايد: عبدالرحمن اينها هستند.

عنايت خاص خداوند در اطلاق خاص عبادالرحمن

ابتدا توضيحي دربارأ كلمأ «عبادالرحمن» عرض كنيم و بعد بحث را ادامه دهيم: قرآن در موارد زيادي، انسان ها را به نام «عباد» ياد كرده، اما يا به «الله» اضافه كرده است: (عبادالله) (صافات: 04، 47، 128، 061 و 916؛ دخان: 81، انسان: 6) يا به «رحمن»: (عبادالرحمن) (فرقان: 36؛ زخرف: 91) يا به ياي متكلم: (عبادي) (بقره: 681) يا با الف و لام آمده است: (والله بصير بالعباد) (آل عمران: 51)؛ و يا با ضمير متصل: (و كفي بربك بذنوب عباده خبيراً بصيراً.) (اسراء: 71) در مقابل، خدا را نسبت به بندگان، گاهي «مولا» مي نامد، گاهي هم «ولي». هر دوي اينها از يك ماده هستند و يك معنا هم دارند، با اندكي تفاوت كه از لحاظ ادبيات در آن لحاظ مي شود. چنين اطلاقي، كه همأ مردم بندأ خدايند، خدا هم مولاي آنها، تقريباً مثل اين است كه بگوييم: همأ مردم مخلوقند و خدا هم خالقشان است، بار ارزشي خاصي ندارد.
ولي گاهي «عباد»، بخصوص به ياي متكلم يا به اسم خاصي كه اضافه شود، به مناسبت مقام، بار ارزشي خاصي دارد، يا نكته خاصي در آن لحاظ مي شود؛ مثلا به جاي اينكه بفرمايد «الناس» (مردم) يا بفرمايد «بني آدم»، به خاطر رعايت نكته اي مي فرمايد: (عبادي)؛ مثلا (واذا سالك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان) (بقره 681) نمي فرمايد: «اذا سألك الناس. در خيلي جاها مي فرمايد: (يسالك الناس...) (احزاب: 36) مردم از تو اين جور مي پرسند، اينجا نمي گويد: «اذا سالك الناس، مي فرمايد: (اذا سالك عبادي) در اينجا (عبادي) مساوي نيست با «الناس». در اينجا نكته خاصي لحاظ شده است كه مي خواهد مردم را تشويق كند به اينكه روبه خدا بيايند و حاجاتشان را از خدا بخواهند. آنها بنده خدا هستند، پس كجا بروند؟ (و اذا سالك عبادي عني فاني قريب.) يك نكته خاصي در اينجا لحاظ شده است. يا مثل آيات سوره فجر، وقتي مي فرمايد: (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي) (فجر: 72-03) به كسي كه به مقام «نفس مطمئنه» رسيده و راضي و مرضي است، مي فرمايد: (فادخلي في عبادي) مگر از اول هم داخل عباد نبود؟
بالاخره، مخلوق خدا و بنده خدا بود، اولش هم جزو عبادالله بود، اما اينجا كه مي فرمايد: (فادخلي في عبادي) معناي ديگري دارد، يعني نكته خاصي در آن لحاظ شده است.

تفاوت معنايي اطلاق هاي عام و خاص در كاربردهاي قرآني

به طور كلي، بسياري از واژه ها كه استعمالش در قرآن به دو صورت است؛ يكي به صورت عام و ديگري به صورت خاص، گاهي معناي عامي داردكه با آن معنايش، شامل همه مي شود؛ ولي گاهي همين واژه به صورت خاصي اطلاق مي شود، كه فقط بر يك دسته از بندگان صدق مي كند، درباره ديگران صدق نمي كند. به مناسبتي در اين باره بحث كرديم كه- مثلا- در قرآن دو جور «ولايت» داريم: يكي ولايت عامه و ديگري ولايت خاصه. ولايت عام الهي مال همه مردم است؛ كافران را هم خدا هدايت مي كند: (و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمي علي الهدي). (فصلت: 71) ولي يك هدايت خاص است؛ مال بندگان خاص است: (اولئك الذين هدي الله فبهداهم اقتده). (انعام: 09) درباره انبياء مي فرمايد: ما اينها را هدايت كرديم. اين هدايت خاص است. آنجا - مثلا- گفته شده است: هدايت به معناي «ارائه طريق» هدايت عام است، اما هدايت به معناي «ايصال به مطلوب» هدايت خاص است. چنين بحث هاي ادبي درباره «ولايت» شده است. خدا ولي همه خلايق است؛ يعني اختياردار همه خلايق است. به اين معنا، ولايت الهي بر همه مخلوقات، ثابت است. در روز قيامت هم اين ولايت ظهور مي كند: (هنالك الولايه لله الحق) (كهف: 44) ولي ولايت يك معناي خاصي هم دارد كه مال همه انسان ها نيست: (الله ولي الذين امنوا) (بقره: 752) اين ولايت مخصوص مؤمنان است كه مي فرمايد: (يخرجهم من الظلمات الي النور) (بقره: 752) در همين جا گفته مي شود كه مؤمنان داراي مولا هستند، اما كافران مولا ندارند؛ يعني «ولي» به اين معناي خاص ندارند. در سوره محمد(ص)، مي فرمايد: (ذلك بان الله مولي الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولي لهم). (محمد: 11) با اينكه «مولي» در مقابل «عبد» است، هركس عبد دارد او مي شود مولا، همه مردم هم، كه عبد خدا هستند، پس خدا مولاي همه است؛ اما مي فرمايد: (ان الكافرين لا مولي لهم) (محمد: 11) اين يك ولايت خاص است كه لازمه اش عنايت خاص است، تربيت خاص است، نعمت هاي خاص است كه خدا به آنها مي دهد، ولي به كافران نمي دهد، مخصوص مومنان است.
از جمله كلمه «عباد» گاهي همه بندگان را شامل مي شود: «والله بصيربالعباد» (آل عمران: 51) مؤمن و كافر و فاسق و فاجر- همه را شامل مي شود. خدا نسبت به همه بصير و خبير است، اما مؤمنان گناهكاري هستند كه درباره شان مي فرمايد: (و كفي بربك بذنوب عباده خبيرا) (اسراء: 71)ولي «عباد» گاهي معناي خاصي دارد؛ بخصوص وقتي به اسم يا ضمير خاصي اضافه شود: مثل: «عبادي» (فادخلي في عبادي) اين با «عباد» كه جاي ديگر گفته مي شود، فرق دارد، يا آنجا كه كلمه «عباد» به «الرحمن» اضافه شده است. همه مخلوقات و همه انسانها عبادخدا هستند، خدا هم رحمن و رحيم است و همه عبادالرحمن، ولي اينجا پيداست كه «عبادالرحمن» همه انسانها را نمي گويد. اين «عباد» به معناي خاصي است و شايد اينكه اينجا نفرموده «عبادالله» يا «عباده» يا به صورتهاي ديگر، و حتي كلمه «رحمن» را ذكر كرده است، نكته اش اين باشد كه يعني: عبادي كه مشمول رحمت خاص الهي هستند لياقت درك رحمتهاي بي شمار الهي را دارند. و الله اعلم. به هرحال از سياق كلام پيداست كه «عبادالرحمن» همه انسانها نيستند، بلكه اوصافشان را ذكر مي كند كه اينها چه كساني هستند.
پس نكته اول اينكه ما بايد توجه داشته باشيم اوصافي كه گاهي قرآن ذكر مي كند دو جور اطلاق دارند: يك اطلاق عام دارد و يك اطلاق خاص. اطلاق خاصش هميشه به خاطر عنايتي است؛ نكته اي دارد كه آن اطلاق خاص را به كار مي برد؛ مثلا «عبادالرحمن» يك دسته از بندگان هستند كه خدا اينها را «عبادالرحمن» مي نامد، با اينكه همه انسانها عبادالرحمان اند؛ همه عبدند، خدا هم مولايشان است، خدا رحمن است و آنها هم عباد الرحمن. اين مثل «بيت الله» است كه مي گويند: اضافه اش اضافه تشريفي است يا آيه «ونفخت فيه من روحي» (حجر: 92) كه اضافه روح به ضمير الله را در ادبيات مي گويند: تشريفي است. صرفنظر از نكته هاي معنوي كه در آن نهفته است، در اينجا هم اضافه «عباد» به «الرحمن» يك اضافه تشريفي است؛ يعني بندگان كه اين شرافت را دارند كه خدا به خودش نسبت بدهد، يعني اينها بنده من هستند، بنده ديگري نيستند.

عبوديت تكويني و عبوديت تشريعي

نكته ديگر اينكه در «عبد» كه حالا جمعش مي شود «عباد» و تقريبا معناي مملوك مطلق است، گاهي مفهوم و تكويني لحاظ مي شود؛ يعني عبوديتي كه انسان نسبت به خدا دارد و تكوينا و خارج از اختيارش هم هست؛ بخواهد يا نخواهد عبد خداست؛ هيچ كس هم نمي تواند از مملوكيت خدا خارج شود. معمايي است كه مي گويند: چه كاري است كه خدا نمي تواند بكند؟ مي گويند: خدا هيچ بنده اي را نمي تواند از بندگي خودش خارج كند، هيچ موجودي را نمي تواند از ملك خودش خارج كند. اين كارهايي است كه خدا نمي تواند بكند. اگر موجودي باشد وجودش عين بندگي است، عين مملوكيت است، اگر بخواهد آن را از مملوكيت خود خارج كند بايد معدوم شود، وگرنه محال است كه موجودي باشد و مملوك نباشد. خدا چنين كاري نمي كند، يعني قدرتش به فعل محال تعلق نمي گيرد.
به هرحال، يك عبوديت تكويني داريم كه هر موجودي- خواه ناخواه- عبد است؛ يعي سرتاپاي وجودش مال خداست و از خودش چيزي ندارد- هرچه را دارد خدا به او داده است. وقتي هم خدا به او داده از ملك خدا خارج نشده، با اينكه خدا به او داده، باز هم مملوك خداست؛ هم خودش و هم هر چه خدا به او داده همه اش مال اوست. اين يك عبوديت تكويني است و همه انسان ها اين صفت تكويني را دارند.
اما گاهي عبوديت به يك معناي اختياري (تشريعي) گفته مي شود؛ يعني اينكه كسي عبوديت را بپذيرد، خودش را عبد قرار بدهد و در مقام اين برآيد كه خودش را عبد بداند و به لوازم عبوديت ملتزم باشد. اما همه مخلوقات اين جور نيستند. لازمه اين عبوديت عبادت است. «عبادت» هم از همين ماده «عبد» است. «عبادت» يعني: كاري كه نشانه بندگي است؛ اينكه بنده، بنده بودن خودش را ابراز كند.

بندگي شيطان و هواپرستي

در اينجا، مردم دو دسته مي شوند؛ دو دسته نامساوي. يك دسته مي شوند بنده خدا؛ دسته ديگر بنده نفس، هوا يا شيطان. اگر در خود قرآن اين تغييرات نيامده بود ما جرئت نمي كرديم آنها را به كار ببريم. خود قرآن مي فرمايد: (الم اعهد اليكم يا بني آدم أن لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و أن اعبدوني هذا صراط مستقيم) (يس: 06-16)
يعني: آدميزاد درزندگي اختياري خودش، دو راه در پيش دارد: يك راه اين است كه در مقابل خدا تسليم باشد؛ به مملوكيتش نسبت به خدا اعتراف داشته باشد و به بنده بودن ملتزم باشد. در اين صورت، هر كاري مي خواهد بكند بايد ببيند مولايش راضي هست يا نه، اجازه مي دهد يا نمي دهد. يكي هم راه طغيان است كه سردمدارش در بين مخلوقاتي كه ما مي شناسيم و برايمان در قرآن و روايات معرفي شده ابليس است. اولين كسي كه در عالم بناي طغيان گذاشت - در بين مخلوقاتي كه ما مي شناسيم - ابليس بود: (ابي واستكبر و كان من الكافرين.) (بقره: 43) تعبيرات قرآن اين گونه است كه كساني كه مخالف راه خدا مي روند، تابع شيطانند. حالا شيطان چه جور است؟ در ما چه جور تصرف مي كند؟ چه جور وسوسه مي كند؟ ما چگونه از او تبعيت مي كنيم؟ اينها بحث هايي است كه بايد در جاي خودش مطرح شود. فقط بايد بگوييم: هر چه خداو پيغمبر فرموده اند درست است. ولي به هر حال، لسان قرآن اين است كه اگر كساني با امر خدا مخالفت مي كنند، در مقام پرستش و بندگي خدا نيستند؛ اينها بنده شيطانند. گاهي هم مي فرمايد: اينها بنده هواي نفس خودشان يا بنده خودشان هستند. از تطبيق اين دو آيه، چه به دست مي آيد؟ اينكه هواي نفس در اختيار شيطان است.
بعضي ها - كه البته نظر مقبولي نيست- گفته اند: از تطبيق اين دو به دست مي آيد كه اصلاً شيطان همان هواي نفس است. اما مي دانيم كه ابليس يك موجود خارجي است، از جن است كه شش هزار سال قبل از آدم خلق شد، مگر اينكه شيطاني كه در اينجا گفته شده، منظورش اعم باشد از هر پليدي. در اين صورت، شامل- مثلاً - هواي نفس هم مي شود، وگرنه ابليس مخلوق مستقلي است و پيش از آدم خلق شده و حسابش با هواي نفس فرق دارد، اگرچه وسوسه مي كند و هواي نفس انسان را هم به عنوان ابزار كارش به استخدام مي گيرد.
هواپرستي؛ توهم خداپرستي
به اجمال، مي توان گفت: قرآن برخي بندگان را در ميان آدميزادها معرفي مي كند كه بنده هاي شيطان يا هواي نفس هستند. دو آيه مضمونشان مشابه هم هست، با تفاوتي كه در لحن يك آيه است: يكي در سوره فرقان پيش از آيات مربوط به «عباد الرحمن». در اواسط سوره مي فرمايد: (ارايت من اتخذ الهه هواه أفانت تكون عليه وكيلا ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا. (فرقان: 34-44) بعضي از آدميان خدايشان- خداي به معناي معبود- هواي نفسشان است: (ارايت من اتخذ الهه هواه)؛ هواي نفس خودشان را اله خودشان قرار داده اند. عبد هواي نفس خود هستند و او را بندگي مي كنند. دنبالش مي فرمايد: افانت تكون عليه وكيلا) بعد هم مي فرمايد: اينها كه تابع هواي نفسشان هستند و هوا پرستند تصور مي كنيد عقلي دارند چيزي مي فهمند؟ (ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا) كسي كه هواي نفس خودش را معبود خود قرار دهد از حيوان هم پست تر است.
اينكه چرا پست تر از حيوان است از نكته هاي تفسيري است كه بايد در مجال ديگري بحث شود؛ نمي خواهم بحث خيلي گسترده شود آيه ديگري هم مشابهش هست: (افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوه فمن يهديه من بعدالله) (جاثيه: 32) كساني كه هواي نفس خود را معبود خودشان قرار مي دهند خداوند بر چشم و گوششان پرده مي اندازد، ديگر چيزي از حقيقت نمي بينند، حق را نمي شنوند، اينجا هم فرمود: (ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون) تصور مي كنيد اينها چيزي مي فهمند؟ (ان هم الا كالانعام) اگر چهارپا چيزي مي فهمد، اينها هم مي فهمند. (بل هم اضل سبيلا) اصلاً اينها قابل اين نيستند كه چيزي بفهمند يا حقيقتي را درك كنند. آنها چنان منغمر در شهوات، در هواي نفس و در افكار پوچ خودشان هستند كه گويي اصلاً راهي براي درك حقيقت ندارند سپس اضافه مي كنند: (و اضله الله علي علم) اينها با اينكه عالمند، درس خوانده اند، اما خدا گم راهشان كرده است. به هر حال، انسان در مسير زندگي اش، يا بنده خداست يا بنده هواي نفس و شيطان. راه سومي وجود ندارد.

عبادت آگاهانه و عبادت ناآگاهانه

كساني كه از قيد هر عبوديتي آزادند و از هيچ كسي تبعيت نمي كنند و فقط خودشانند كه تصميم مي گيرند و خودشان هستند كه برنامه ريزي مي كنند، همين «خودي» كه مي گويند همان هواي نفس است كه معبودشان است و برايشان نقشه مي كشد و آنها را اضلال مي كند؛ مي گويند: خودم، اما اين همان نفس و شيطان است كه افسارشان را به دست گرفته و تصور مي كنند كه خودشان هستند كه تصميم مي گيرند. اين شهوت آنهاست كه برايشان تصميم مي گيرد. شهوت شيطاني و هواي نفساني بر آنها حاكم است و آنها بنده آن هستند و تصور مي كنند آزادند. اگر آزادي باشد در بندگي خداست. جا دارد در اين زمينه، بحث گسترده و عميقي صورت گيرد كه اصلاً آزادگي حقيقي فقط در سايه بندگي خدا پيدا مي شود.
اجمالاً قرآن مي فرمايد: آدميزاد، يا بنده خداست يا بنده شيطان؛ يا روش كارش و برنامه عملي اش موافق دستورات خداست و در مقام اطاعت خداست. اين بنده خداست. يا نه، در مقام ياغيگري است، سر به فرمان خدا ندارد، اگرچه جايي هم ممكن است اتفاقاً خواست او با خواست خدا وفق دهد، كه البته اين مراتبي دارد. خود همين كه آدم در مقام اين باشد كه معبودي براي خودش اتخاذ كند، اين از لحاظ آگاهي و نيمه آگاهي فرق مي كند. ما چون مسلمان هستيم و در مقام بندگي خدا برمي آييم، نماز مي خوانيم؛ آگاهانه عمل مي كنيم. ما فكر مي كنيم موجود فوق العاده كامل و شريفي وجود دارد كه هستي ما از اوست. در مقابل او، نهايت خضوع و احترام را داريم. اين مي شود: بندگي، مي شود: عبادت آگاهانه. اين گونه انجام مي دهيم؛ يعني اگر اين اعتقاد نباشد عبادتي انجام نمي گيرد.
اما عبادت شيطان يا هواي نفس هميشه اين جور نيست كه بايد بگوييم: شيطان معبودي است، موجود شريفي است يا كمالي است و ما بايد او را احترام كنيم و در مقابلش خضوع كنيم. اين عبادت نيمه آگاهانه است؛ يعني-به يك معنا- خودش توجه ندارد كه در مقابل چه كسي سر خم كرده و واقعا شيطان را عبادت كرده است؛ به اين عبادت توجه آگاهانه ندارد، بخصوص به اين معنا كه نهايت قداست را براي او قايل باشد و اين كار را به عنوان احترام به او و بندگي او انجام دهد. اين گونه نيست كه وقتي كساني عصيان مي كنند- حتي منافقان و كفار- بگويند: چون جناب ابليس فرمودند، اين كار را انجام مي دهيم! ولي قرآن مي فرمايد: اينها بندگان شيطانند، بندگان هواي نفس هستند. اين بندگي نسبت به شيطان يا هواي نفس معنايش آن نيست كه عبادتي را كه در مقابل خداآگاهانه انجام مي دهيد مانند اين است. البته گفته مي شود كه عده اي شيطان پرست هستند و واقعا او را عبادت مي كنند! حال اينها چه جور موجوداتي هستند، چه فكر مي كنند، نمي دانم. ولي معمولا آنهايي را كه قرآن عبد شيطان يا عبد هواي نفس مي داند اين جور نيستند، بلكه وقتي ما شيطان را احترام مي كنيم و در مقابلش خضوع مي كنيم كه به تصور خودمان، كاري را انجام مي دهيم كه خواست خودمان است، در صورتي كه در واقع، تحت تسخير شيطان هستيم.
پس عبد بودن نسبت به الله يا نسبت به هواي نفس يا شيطان دو مرحله دارد: يكي عبادت آگاهانه است كه نسبت به خدا انجام مي دهند؛ و ديگري عبادت ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه است كه خودشان هم توجه ندارند كاري كه انجام مي دهند عبادت شيطان است، عبادت هواست؛ ولي قرآن مي فرمايد: (اتخذ الهه هواه.) واقعا هوا را اله خودشان قرار مي دهند؛ اما نه به اين معنا كه بگويند: هواي نفس ما موجود بسيار مقدسي است و ما در مقابل آن سر خم مي كنيم. اين جور نيست، اما اينكه هر چه دلشان مي خواهد بدان عمل مي كنند، اين همان عبادت نفس است.
در مقابل اينها، «عبادالرحمن» هستند كه براي عبادت خدا خلق شده اند. عبوديت تكويني همه مخلوقات براي خداست. اما «عبادالرحمن» كساني هستند اختيارا عباد الرحمن شده اند؛ به جاي اينكه نفس خود را خداي خويش قرار دهند، اختيارا خدا را عبادت مي كنند. روشن است كه اين عبوديت خاصي كه در اينجا هست در اثر فعل اختياري خود انسان پيدا مي شود، وگرنه در عبادت تكويني، همه موجودات عبد خدا هستند، متقابلا هم خدا تكوينا مولاي همه است. اين غير از آن است كه مي فرمايد: (ان الكافرين لامولي لهم.) در عبوديت تكويني، خدا هم مولويت تكويني دارد، اما اين مولويت تشريعي يا تشريفي كه خدا براي بعضي ها قايل است، مال كساني است كه با اختيار خودشان راه خدا و بندگي او را انتخاب كرده اند. از خدا مي خواهيم كه توفيق بدهد اولا، اين آيات را درست بفهميم و نورش در دلمان بتابد؛ بعد هم توفيق بدهد كه به مفاد اين آيات عمل كنيم و از مصاديق آنها قرار بگيريم. ان شاءالله.

مقالات مشابه

راهکارهای تربیت اجتماعی و عاطفی نوجوانان در قرآن و احادیث

نام نشریهپژوهش نامه معارف قرآنی

نام نویسندهحسین افسردیر, سیدمسعود عمرانی, مرجان سادات عمرانی

اصول روشی تربیت مقایسه ای در آموزه های قرآنی

نام نشریهآموزه های تربیتی در قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمد اسماعیل‌زاده, سیدعلی حسینی‌زاده, مهدی باکویی

گفتگوي تربيتي و اصول و روشهای آن: واکاوی گفتگوهای تربیتی قرآن

نام نشریهپژوهش در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی

نام نویسندهعلیرضا صادق‌زاده قمصری, ابراهیم طلایی, زهرا صالحی متعهد

قرآن و روش هاي انگيزشي توحيد باوري

نام نشریهاسلام و پژوهش‌هاي تربيتي

نام نویسندهابوالفضل ساجدی, حامد ساجدی

بررسی قصه گویی قرآن به عنوان روشی فعال در آموزش اخلاق

نام نشریهتربیت اسلامی

نام نویسندهملوک خادمی, فاطمه مهرولی

راهبردهای تربیتی از دیدگاه قرآن

نام نشریهاخلاق وحیانی

نام نویسندهنبی‌الله صدری‌فر, سیدابوالقاسم موسوی