در اين مقاله سعى شده است با استناد به شواهدى از لغت و احاديث و آيات ثابت شود كه مفاد آيه ى شريفه ى «ولايت» در خصوص ولايت على به معناى جانشينى او پس از پيامبر است و اين مفاد هيچ منافاتى با سياق آيه ندارد .
اين مقاله در مقام پاسخ به سؤالاتى است كه در زمينه ى آيه ى ولايت مطرح است . برخى از مهمترين آنها به اين قرار است:
چه دليلى وجود دارد بر اين كه «ولايت» در آيه ى كريمه به معناى سرپرستى است؟
آيا سياق و صدر و ذيل آيه كه از محبت و دوستى سخن مىگويد با مفهوم سرپرستى كه از آيه مستفاد مىگردد، سازگار است يا نه؟
اگر مراد از آيه ى شريفه حضرت امير عليه السلام است، پس چرا به صيغه ى جمع آمده است؟
به فرض كه آيه ى شريفه راجع به مورد خاص نازل شده باشد، ولى آيا مورد خاص مىتواند عموم آيه را تخصيص زده و آيه را از عموميت بياندازد؟
اينها شمارى از سؤالاتى است كه درباره ى آيه ى شريفه قابل طرح است و در اين مقاله پاسخ يافته است .
آيه ى مورد بحث اين گونه است:
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون (1) ; تنها سرپرست شما خدا و رسول خدا و آنهايى هستند كه ايمان آورده اند; آنان كه نماز را بر پا داشته و در حالى كه ركوع مىكنند زكات مى دهند .
مفسرين مىگويند: حضرت على بن ابى طالب عليه السلام در مسجد نماز ظهر مىخواند كه فقيرى آمد و اظهار حاجت كرد . هيچ يك از حضار به او كمك نكرد . حضرت امير عليه السلام در حال ركوع، چون چيزى در دسترس نداشت، انگشتر خود را از انگشت خود در آورد و نزد فقير افكند و به او به اشاره گفت: بردار! فقير آن را برداشت و آنگاه آيه نازل شد .
تمام مفسرين گفته اند: تا آن روز احدى در حال ركوع صدقه نداده بود و على عليه السلام اولين كسى بود كه چنين كرد . (2) البته بعد از آن، افراد بسيارى در حال ركوع صدقه دادند و چه بسا از نظر كمى هم صدقه ى آنها از انگشتر على عليه السلام افزونتر بود; مع ذلك حتى يك حرف هم درباره اشان نازل نشد .
درباره ى آيه ى شريفه نكاتى هست كه اينك به آنها پرداخته مىشود:
برخى از مهمترين آثارى كه در آن روايات مربوط به نزول آيه ى ولايت در شان على آمده، به شرح ذيل است: (3)
الف - علامه امينى بعد از آن كه داستان را از تفسير ابواسحاق ثعلبى نقل مىكند، عده ى كثيرى را از پيشوايان تفسير و حديث اهل سنت و جماعت ياد مىكند كه شان نزول آيه ى كريمه را آن چنان كه ذكر شد، در آثار خود نقل كرده اند، كه به عنوان نمونه در ذيل چند نفر از آنها را نام مى بريم:
1- طبرى در تفسير خود، ج 6، ص 165، از طريق ابن عباس;
2- واحدى در اسباب النزول، ص 148، از دو طريق عبدالله بن سلام و ابنعباس;
3- رازى در تفسير خود، ج 3، ص 431، از همان دو طريق;
4- خازن در تفسير خود، ج 1، ص 496;
5- ابوالبركات در تفسير خود، ج 1، ص 496;
6- نيشابورى در تفسير خود، ج 3، ص 461;
7- ابن الصباغ مالكى، در الفصول المهمة، ص 123;
8- ابن طلحهى شافعى، در مطالب السؤل، ص 31;
9- سبط ابن الجوزى، در تذكرة، ص 9;
10- خوارزمى در مناقب، ص 178، از دو طريق;
11- صاحب فرائد، در باب 14، از طريق واحدى در باب 39، از طريق انس و در باب 40، از طريق ابن عباس و عمار;
12- صاحب مواقف، ج 3، ص 276;
13- محب الدين طبرى در رياض، ج 2، ص 227، از عبدالله بن سلام;
14- ابن كثير شامى، در تفسير خود، ج 2، ص 71، از طريق اميرالمؤمنين عليه السلام .
ب - مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى در المراجعات، اخبار صحيح وارده در اين زمينه را در حد تواتر دانسته و افزوده است: مفسرين اجماع كردهاند كه آيهى كريمه در حق على عليه السلام نازل شده است و بعضى از اعلام اهل سنت چون قوشجى در مبحث امامتشرح تجريد و غير او اين اجماع را نقل كردهاند . (4)
ج - بحرانى در غاية المرام، 24 حديث از كتب عامه و 19 حديث از كتب خاصه نقل كردهاست كه آيهى كريمه در شان حضرت امير عليه السلام نازل گرديدهاست . (5)
اگر مختصر تامل و امعان نظرى در آيه ى كريمه شود، به آسانى معلوم مىشود كه خداى متعال در اين آيه مىخواهد امام و جانشين پيغمبر را تعيين نمايد; لذا مىفرمايد: كسى كه سرپرستى تمام كارهاى شما به عهده او بوده و در اين زمينه از هر جهت اولويت دارد، تنها خدا و رسول خدا و على بن ابى طالب عليه السلام است .
ما از اين ولايت و سرپرستى در حق حضرت امير عليه السلام به «اولى بالتصرف بودن» تعبير مىكنيم; يعنى كسى كه در شئون تشريعى و حتى شئون تكوينى انسان حق دخالت دارد . ولايتخدا و رسول خدا منصوص آيه ى كريمه است و ولايت حضرت امير عليه السلام از خصوصياتى كه در آيهى مذكور است، مستفاد مىشود; مانند: ايمان و اقامهى نماز و صدقه دادن در حال ركوع . اين خصوصيات تنها بر آن حضرت منطبق است .
در آيهى شريفه از سه ولايت كه در طول هم قرار گرفته، سخن به ميان آمدهاست; به علاوه آنها با كلمه حصر بيان گرديده است; بنابراين غير از اين سه هيچ كس حق ادعاى آن را ندارد و چون ولايتخدا عموميت دارد، ولايت رسولش و نيز ولايت وصى رسولش هم بايد عامه باشد .
«ولى» كه بر وزن «فلس و ضرب و نصر» است، در لغتبه معناى نزديك بودن است، به نحوى كه ميان آن و چيزى كه به آن نزديك است، هيچ حائل و فاصله وجود نداشته باشد . اگر چيزى به چيز ديگر اين اندازه نزديك باشد، آن را «ولى» گويند .
در هر دو چيزى كه به نحوى از انحا اين چنين به هم نزديك باشند، واژهى ولى و مشتقاتش به طور استعاره دربارهى آن استعمال مىگردد . وقتى دو چيز از نظر مكان يا محبت و دوستى يا اخلاق و اعتقاد، يا تسلط و مديريت و امثال ذلك به هم نزديك باشند، اطلاق واژهى ولى و تمام مشتقاتش بر آن صحيح است; مثلا:
- دربارهى انسانى كه پس از نزديك شدن به انسان ديگر از او دور شده باشد، گويند: «تباعد بعد ولى» ; يعنى بعد از آن كه نزديك بود، دور گرديد .
- انسانى كه سرپرستى يتيمى يا صغيرى را به عهده بگيرد، ولى او خوانده مىشود .
- براى «معتق» به صيغهى فاعل و به «عتيق» بر وزن فعيل، ولى مىگويند .
- به پسر عمو و كمك و حافظ نسب و دوست، ولى مىگويند .
- به كسى كه ادارهى شهرى را به عهده گرفته است، والى مىگويند . (6)
چنان كه ملاحظه شد، در تمام اين موارد معناى اصل كه عبارت باشد از نزديك شدن يك چيز به چيز ديگر لحاظ شده است .
مناسبترين و بلكه صحيحترين معنايى كه از كلمهى «ولى» در آيهى مورد بحث اراده شده، ولاى زعامت و سرپرستى است; يعنى اوست كه حق دارد رهبرى اجتماعى و سياسى مردم را به عهده گرفته، در تمام شئونات و مقدرات آنها دخالت نمايد . ارادهى معانى ديگر چون يار و ياور و دوست و امثال ذلك نهتنها مناسب نيست كه غير صحيح هم خواهد بود; چون وزان آيهى مورد بحث همان وزانى است كه در آيهى شريفهى «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم (7) » آمده است; زيرا:
اولا آيهى كريمه با كلمه ى حصر «انما» شروع شده و ولايت را به خدا و رسولخدا صلى الله عليه و آله و حضرت امير عليه السلام منحصر كردهاست . از اين حصر فهميده مىشود كه مراد از ولايت، نصرت يا محبت يا دوستى و امثال اينها نيست; زيرا ولايتبه اين معانى براى غير آن سه نيز صحيح است .
ثانيا به شهادت مدارك و روايات معتبر، ائمهى اطهار عليهم السلام كه طبق حديث ثقلين عدل قرآن اند با اين آيه بر امامت و حقانيت خود استدلال كرده اند . اگر «ولى» در آيهى كريمه به معناى دوستيا ناصر باشد، استدلال آنها با آيهى ولايت درست نخواهد بود و اين بهترين گواه استبر اين كه مراد از «ولى» ، زعيم على الاطلاق و اولى بالتصرف است .
ممكن است، گفته شود، معناى ولايتبا سياق آيه سازگار نيست; زيرا صدر و ذيل آيهى مورد بحث دربارهى سرزنش دوستى با كفار است; پس على القاعده بايد مراد از ولايت، در آيهى مورد بحث هم همان معنا باشد تا دوگانگى در مفاد لازم نيايد .
جهتحل اين شبهه نخست مناسب به نظر مىرسد، آيات مربوط ذكر شود . آن آيات از اين قرار است:
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء، بعضهم اولياء بعض و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لايهدى القوم الظالمين
فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم، يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة فعسى الله ان ياتى بالفتح او امر من عنده فيصبحوا على ما اسروا فى انفسهم نادمين و يقول الذين آمنوا اهؤلاء الذين اقسموا بالله جهد ايمانهم، انهم لمعكم، حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرين
يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه، اذلة على المؤمنين، اعزة على الكافرين، يجاهدون فى سبيل الله و لايخافون لومة لائم، ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله واسع عليم
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و الكفار اولياء و اتقوا الله ان كنتم مؤمنين (8)
اى مؤمنين يهود و نصارى را براى خودتان ولى قرار ندهيد . آنها بعضىشان اولياء بعضى ديگرند . هر كس از شما آنها را براى خود ولى قرار بدهد، از آنان است . خدا ستمگران را هدايت نمىكند .
مىبينى آنهايى را كه در دلهايشان بيمارى است، در دوستى با آنان شتاب مىكنند . مىگويند: مىترسيم براى ما حادثهى ناگوار اتفاق بيافتد; ولى اميد اين كه خداى تعالى از جانب خود پيروزى يا چيز ديگرى بياورد و در نتيجه از آنچه در دل پنهان كرده بودند، پشيمان شوند .
ايمان آورندگان گويند: آيا اينها به خداى متعال سوگند محكم مىخوردند كه با شما هستند؟ اعمال اينها تباه شده، زيانكار گرديدند . اى ايمانآوردندگان هركس از شما از دين خود برگردد، بهزودى خداىتعالى گروهى را مىآورد كه آنان را دوست داشته و آنان نيز او را دوست دارند . اينان نسبتبه مؤمنان فروتن و نسبتبه كافران سرافرازند; در راه خداى تعالى جهاد كرده، به ملامت هيچ ملامتگرى اهميت نمىدهند . اين فضل خداست كه آن را به هركس بخواهد مىدهد، خداى تعالى گشايشگر داناست .
تنها ولى شما خدا و رسولش و كسانىاند كه ايمان آوردهاند; كسانى كه نماز را بر پا داشته و در حالى كه در ركوع هستند، صدقه مىدهند و هركس خدا و رسول خدا و مؤمنين را ولى خود قرار دهد، پيروز است; زيرا كه حزب خدا پيروزمندند .
اى ايمانآورندگان آنهايى را كه دين شما را مورد مسخره و بازى قرار دادهاند، ولى خودتان قرار ندهيد; چه آنها كه قبل از شما برايشان كتاب آمده و چه آنها كه كافرند، هيچكدام را اولياى خويش قرار ندهيد و از خدا بترسيد، اگر ايمان داريد .
چنان كه ملاحظه مىشود، در اين آيات در چند جا از ولايتسخن به ميان آمده است . اشكال كننده با توجه به آنها چنين گفتهاست: در همه اينها قطعا مراد از ولايت، محبت و دوستى است; پس به قرينهى آنها در «انما و ليكم الله» هم بايد به معناى دوستى باشد; ولى اين استدلال از چند جهت مخدوش و باطل به نظر مىرسد:
اولا از كجا معلوم كه ولايت در اين آيات به معناى دوستى است و به معناى سرپرستى نيست؟ !
چرا آيهى «انما و ليكم الله» را براى آن آيات قرينه نگيريم؟ !
در اين آيات شواهد چندى وجود دارد بر اين كه ولايت در آنها به معناى سرپرستى است كه اينك ذكر مىگردد:
الف - خداى تعالى در آيهى 54 مىفرمايد: «من يرتد منكم عن دينه» ; يعنى هركه آنها را بر خود ولى قرار دهد، از دين خود خارج شده و مرتد گرديده است . آيا صرف دوست داشتن كفار انسان را مرتد مىكند يا زعيم و سرپرست قرار دادن آنها چنين است؟
ب - شاهد ديگر اين كه در آيهى 56 يعنى در آيه بعد از «انما وليكم الله» بار ديگر از ولايتخدا و رسول خدا و مؤمنين سخن گفته، مىفرمايد: هركه آنها را ولى قرار دهد، حزبشان، حزب خداست و حزب خدا هميشه پيروز است . تعبير «حزب الله» ولايت را در «انما وليكم الله» تفسير كرده، اشاره دارد بر اينكه مراد از آن زعامت و سرپرستى است; نه محبت و دوستى .
اينها همگى شاهدند بر اين كه آن ولايتها به معناى سرپرستى است نه دوستى و محبت . لااقل احتمال دارد كه به معناى دوستى نباشد و احتمال، استدلال را باطل مىكند .
ثانيا بر فرض قبول اين كه ولايت در آن آيات به معناى دوستى باشد، مع ذلك قراين مورد نظر اشكال كننده صلاحيت صارفيت ندارد; زيرا ائمهى معصومين عليهم السلام با آيهى «انما وليكم الله» بر اولى بالتصرف بودن استدلال كردهاند و استدلال آنان حجت است; از اين رو سياق نمىتواند، در قبال همچو حجتى بايستد و بر فرض امكان تعارض، دليل بر سياق مقدم است; زيرا معلوم نيست كه اين آيات طبق ترتيب نزول مرتب شده باشد و نظاير آن در آيات قرآن فراوان است . براى مثال در آيهى تطهير با اين كه سياق دلالت دارد بر اين كه مراد از اهل بيت زنان پيامبر صلى الله عليه و آله است; ولى روايات معتبر مراد از آن را اهل كساء شمرده است .
نتيجه اين كه مراد از ولايت در آيهى «انما وليكم الله» اولى بالتصرف بودن است و سياق با آن مخالف نيست و به فرض مخالفت تقدم از آن دليل و نص است . (9)
يكى از سؤالاتى كه دربارهى اين آيه مطرح است، اين است كه اگر مراد از «الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون» يك نفر است، آوردن لفظ جمع و ارادهى يك نفر از آن چه فلسفهاى دارد؟ آيا حكم عام نيست و افراد ديگر را در بر نمىگيرد؟ و اگر افراد ديگر را در بر نمىگيرد، دليلش چيست؟
پاسخ اين است كه اين طور تعبير كردن نه تنها غير متعارف نيست; بلكه از محسنات بديع است و نظاير آن در قرآن فراوان است كه اينك نمونههايى از آن را ياد مىكنيم:
الف . الذين قال لهم الناس، ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم، فزاد هم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل (10)
ياران پيامبر صلى الله عليه و آله كسانىاند كه وقتى مردم به آنها مىگويند كه دشمنان بر ضد شما بسيجشدند، از آنها بترسيد، عوض اين كه بترسند ايمان و ارادهاشان قوى گشته، گفتند: خدا براى ما كافى بوده، حمايتكنندهاى نيكوست .
آيهى شريفه به بعد از جنگ احد مربوط است; زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با 70 نفر از ياران خود مشركين را تعقيب مىكرد و ابوسفيان به مردى به نام «نعيم بن مسعود اشجعى» 10 شتر داد تا مسلمانان را ترسانيده و با شايعهپراكنى روحيهىآنها را تضعيف نمايد . او هم در قبال 10 شتر اين كار را كرد; ولى ياران حضرت به ارعاب او وقعى ننهادند و در نتيجه آيه در شانشان نازل شده و به شجاعت و ايمانشان ارج نهاد .
مراد از «الناس» نخستبه اجماع تمام مفسرين و محدثين «نعيم بن مسعود اشجعى» است; حال آن كه او يكنفر است . (11)
ب - يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذ هم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكف ايديهم عنكم و اتقوا الله و على الله فليتوكل المؤمنون (12)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، نعمتخداى تعالى را يادآور شويد; آنگاه كه قومى خواستند به سوى شما دست تجاوز دراز كند و شما را از بين ببرد، خدا دست تعدى آنان را از شما كوتاه كرد . از خدا بترسيد و مؤمنان بايد فقط به او توكل كنند .
طبق گفتهى ابنهشام و ديگران، قصه به «جنگ ذات الرقاع» مربوط است كه در آن مردى به نام غورث از بنى محارب يا به نام «عمر بن جحاش» از قبيلهى بنىالنضير خواستبه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله حمله كند و آن حضرت را به شهادت رساند; اما خداى تعالى او را از آن كار باز داشت و در خصوص آن آيهى مذكور نازل شد .
بهطورى كه ملاحظه مىشود، حملهكننده يكنفر بودهاست; ولى بر او، قوم كه به معناى جماعتباشد، اطلاق گرديده است . (13)
ج - فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين (14)
لفظهاى «ابناء» و «نساء» و «انفس» با اين كه حقيقت در عموماند، به حسن و حسين و فاطمه و على عليهم السلام اطلاق گرديده است و اين مطلبى است كه همهىاهل تفسير بر آن اتفاق دارند .
پس معلوم مىشود كه اگر دواعى ايجاب كند، همچو اطلاقى متعارف است .
در آيهى مورد بحث، داعى چه بودهاست تا با اين كه مورد يكنفر است، از او با الفاظ جمع و عام تعبير كرده است؟
در پاسخ اين پرسش جوابهاى گوناگون دادهشده است:
شيخ طوسى و طبرسى گويند: جهت تعظيم و تفخيم جمع آمده است . (15)
صاحب كشاف گويد: جهت ترغيب جمع آمده است; يعنى براى اين كه ديگران نيز از اين كار نيكو كه حضرت امير عليه السلام انجام داد، پيروى كنند، به صيغهى جمع آمده است . (16)
سيد شرف الدين موسوى عاملى هم گويد: جهتحفظ و صيانت آنحضرت از نيرگ دشمنان يا حفظ و صيانت قرآن از تحريف، به صيغهى جمع آمدهاست . (17)
ممكن است گفته شود، درست است كه آيهى شريفه راجع به مورد خاص نازل گرديده است; ولى مورد نمىتواند مخصص عموم عام باشد; پس عموميتحكم باقى است و آيه، على عليه السلام و غير على عليه السلام را شامل مىشود .
اين اشكال نيز مانند ديگر اشكالات قابل رفع است; زيرا درست است كه اصل قاعده ثابت است; اما با مورد بحث قابل انطباق نيست; به عبارت ديگر كبراى قضيه را مىپذيريم; ولى در صغراى آن اشكال داريم; زيرا آيهى شريفه عام نيست تا گفته شود: موردش نمىتواند آن را تخصيص زند؟ !
مجموع آيه بايد لحاظ گردد; نه يك قسمت از آن . آيه، از همهى ايمانآورندگان سخن نگفته است; بلكه از آن ايمان آورندگانى سخن راندهاست كه نماز را بر پا مىداشتند و در حال ركوع صدقه مىدادند .
اگر جملهى اين خصائص بيش از يك مصداق پيدا نكرده و هركس كه از محدودهى آيهى شريفه خارج مىگردد، تخصصا خارج است; نه تخصيصا .
آيهى مورد بحث دقيقا مانند حديث «خاصف النعل» است . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه كفش را وصله مىزند، خليفهى من است . اين حكم عام نيست و گرنه هر پينهدوزى مىبايستخليفه مىشد . در آيهى مورد بحث نيز همين گونه است; يعنى آن راجع به عمل خاص از فرد خاص در زمان خاص سخن مىگويد; لذا عام نيست; از اين رو آن قانون مسلم اصولى كه «مورد مخصص نمىشود» در اين جا جارى نيست .
1) مائده، 55
2) مطهرى، مرتضى; مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چ6، 1375، ج 3، ص 269
3) امينى، عبدالحسين، الغدير، ج2، ص 52، بيروت، 1397ق و قرشى، سيدعلى اكبر; قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، ج7، ص250
4) شرف الدين موسوى، سيدعبدالحسين، المراجعات، بيروت، انتشارات دارالصادق، ص159
5) طباطبائى، سيدمحمدحسين، شيعه در اسلام، ص 113
6) المصباح المنير و ديگر معاجم لغت ذيل مادهى «ولى» ; راغب اصفهانى، ابى القاسم حسين بن محمد، مفردات، انتشارات مرتضويه، ذيل همان ماده; طريحى، مجمع البحرين، انتشارات مرتضويه، ج1، ذيل همان ماده، ص 455; قرشى، قاموس قرآن، ج7، ص 245; مطهرى، مجموع آثار، ج3، ص 253، ذيل مبحث «واژهها و ولايتها»
7) احزاب، 6
8) احزاب، 51- 57
9) المراجعات، پيشين، ص 165
10) آل عمران، 173
11) المراجعات، پيشين، ص162، و طبرسى، شيخ ابى الفضل، مجمع البيان، ذيل تفسير آيهى شريفه، همو، تفسير جوامع الجامع، ج 1، ص221
12) مائده، 61
13) المراجعات، پيشين
14) آل عمران، 61
15) شيخ طوسى، ابوجعفر محمدبن الحسن، تفسير تبيان، انتشارات داراحياء التراث العربى، بيروت، ج3، ص562; مجمع البيان، پيشين، ج3، ص 211
16) زمخشرى، ابوالقاسم جارالله محمودبن عمر، تفسير كشاف، انتشارات دارالمعرفة، بيروت، ج1، ص347
17) المراجعات، پيشين، ص164