share 2344 بازدید
شيوه تفسيرى معتزله

دكتر نادعلى عاشورى تلوكى
استاديار دانشگاه آزاد اسلامى - واحد نجف آباد

چكيده

مكتب اعتزالى با كناره‏گيرى واصل‏بن‏عطا (131- 80 ق) از مجلس درس حسن‏بصرى (ت 110ق) پا گرفت و دوره رونق آن در زمان خلافت مامون، معتصم و واثق بود . اساس عقايد آنان را رجحان عقل بر نقل تشكيل مى‏داد; به همين روى در تفسير قرآن هر آيه‏اى را كه با عقل اعتزالى آنان مخالفت داشت، تاويل مى‏كردند . گرايش آنان به مجاز واستعاره، مباحث لغوى و قرائات شاذ هم در همين راستا بود . يكى از مهمترين آثار تفسيرى معتزله، "تنزيه‏القرآن" عبدالجبار است . در آن به رفع شبهه و ابهام از آيات قرآن پرداخته شده است . در اين مقاله مباحث فوق به تفصيل آمده است .

كليد واژه‏ها: روش تفسيرى، معتزله، تنزيه‏القرآن، واصل‏بن عطا، حسن‏بصرى .

1) مقدمه

پيامبر اكرم (ص) همزمان با دريافت اولين آيات قرآن كريم، وظيفه ديگرى را كه عبارت از ابلاغ اين آخرين وحى‏نامه الهى بود، بر عهده داشت . به تصريح قرآن، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم موظف بود آن چه را كه بر وى وحى مى‏شود، براى مردم "تبيين" و تفسير كند . آيه «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم‏» (1) [نحل 44] ناظر به همين حقيقت است . بر اين اساس پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ماموريت داشت موارد نياز جامعه اسلامى را شناسايى كرده، به شرح و تفسير آيات قرآن بپردازد و اگر صحابه ايشان در فهم آيه‏اى به مشكل بر مى‏خوردند و يا پرسشى داشتند، به حضرت مراجعه و ابهام و اشكال خويش را برطرف مى‏ساختند .
مجموع آن چه را كه نبى مكرم اسلام صلى الله عليه و آله وسلم در شرح و توضيح آيات در موارد متعدد بيان فرمود، در حاديث‏حضرت موجود بود و صحابه آن را نقل مى‏كردند . به تدريج كه تفسير به صورت علمى مستقل در آمد، اين روايات هم از درون احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بيرون آورده شد و به صورت كتبى مستقل به نام تفاسير جاى گرفت . البته تعداد اين احاديث از چندصد حديث فراتر نمى‏رود [1]. بگذريم از اين كه در بين همين تعداد هم چه بسا روايات جعلى و ساختگى فراوانى يافت مى‏شود و يا اجتهادات شخصى صحابه و تابعان، بعضا به عنوان روايات تفسيرى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نقل شده‏اند . پس از عصر صحابه و پيدايش مكاتب و فرقه‏هاى مختلف مذهبى، هر دسته‏اى براى تاييد پايه‏هاى عقيدتى خويش به قرآن روى مى‏آورد و آيات اين كتاب عزيز را بر مبناى اصول مكتب خويش تفسير مى‏كرد . اين عامل سبب گرديد كه مكاتب مختلف تفسيرى در تفسير قرآن راه يابد .
در دوره صحابه و حتى تابعان محور تفسير، روايات و منقولات پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بود و اساس و بنيان تفسير نقلى يا تفسير به ماثور، در اين دوره پايه‏ريزى شد . رواج اين شيوه تفسيرى ناشى از دو عامل اساسى بود: نخست اين كه جامعه نوپاى اسلامى هنوز به كمال عقلى خويش نرسيده و نقل‏گرايى ويژگى بارز آن دوران بوده است; ديگر اين كه روايات منع تفسير به راى، دستاويز مناسبى براى برخى گروه‏ها بود كه راه هر گونه اظهارنظر و عقل‏گرايى در تفسير را به كلى مسدود سازند . از اين رو تفسير عقلى و اجتهادى در آن دوره يا به چشم نمى‏خورد و يا بسيار اندك و نادر است .
اما بديهى است جامعه‏اى كه كتاب آسمانى‏اش دلايل و براهينى در اثبات حق يا رد باطل عرضه مى‏دارد و با صراحت تمام مردم را به تدبر و تامل در آيات مقدس و نورانى قرآن فرا مى‏خواند، هرگز نمى‏تواند بدون توجه به اين امور و صرفا بر پايه پاره‏اى روايات تفسيرى، فهم خود از قرآن را كامل بداند [2] ; بدين سبب، تفسير نقلى يگانه راه فهم قرآن تلقى نشد و با پيدايش مذاهب مختلف كلامى و فقهى، به تدريج زمينه‏هاى تفسير عقلى هم فراهم آمد .

2) آغاز پيدايش معتزله

يكى از مهم‏ترين فرقه‏هايى كه بر مبناى عقل‏گرايى پا به عرصه ظهور نهاد، فرقه معتزله بود . اين فرقه به وسيله واصل بن عطا (131- 80 ق) يكى از شاگردان حسن بصرى پديد آمد و به دليل پيوند و ارتباطى كه در دوران خلافت مامون با دستگاه حاكم برقرار كرد، توانست قدرت بلامنازعى بيابد و مكتب اعتزال را رسميت‏بخشيده، تفاسيرى با تكيه بر مبانى و عقايد اين مكتب پديد آورد .
گويند: روزى واصل‏بن‏عطا در محضر درس استادش نشسته بود كه سخن از اختلاف خوارج و مرجئه درباره كفر و ايمان مرتكب كبيره به ميان آمد . پيش از آن كه استاد سخنى بگويد، واصل گفت: به عقيده من اهل كبائر فاسق هستند نه كافر [3]. پس از اين سخن از جمعيت جدا شد و به تبليغ عقيده و مرام خويش پرداخت . عمروبن عبيد، شاگرد و برادر زنش نيز به او ملحق شد . اين جا بود كه حسن بصرى گفت: «اعتزل عنا» ، يعنى واصل از ما جدا شد و بنا به نقلى ديگر گفت: «اعتزلا عنا» ، يعنى واصل و عمرو از ما جدا شدند و قول ديگرى اختيار كردند [4]. بر اين اساس طرفداران واصل‏بن عطا به معتزله معروف شدند .
معتزله در دوره بنى‏اميه با دستگاه خلافت رابطه خوبى نداشت . در آغاز حكومت‏بنى‏عباس بيشتر حالت‏بى‏طرفى به خود گرفت . در دوره مامون كه به ظاهر اهل فضل و دانش بود مورد توجه قرار گرفت; به گونه‏اى كه خليفه خود را معتزلى و طرفدار مكتب اعتزال معرفى كرد . پس از مامون نيز معتصم و واثق هر دو شيوه وى را پيش گرفتند و معتزله توانست‏با حمايت دستگاه خلافت عقايد خويش را ترويج كند .
اهل حديث‏يا اهل سنت - كه در نقطه مقابل معتزله قرار داشتند - به شدت طرفدار اين عقيده بودند كه كلام خداوند همانند ذات الهى قديم و غيرمخلوق است . اما معتزله به شدت مروج اين باور بود كه كلام خداوند مخلوق و حادث است و كسى كه معتقد باشد قرآن قديم است كافر است . مامون و دو خليفه بعد از او، يعنى معتصم و واثق، به حمايت از عقيده معتزله دستور دادند مخالفان شكنجه شده، به زندان افكنده شوند [5]. اما وقتى نوبت‏به متوكل رسيد، وى بر ضد معتزله گرايش پيدا كرد و به قلع و قمع آنها اقدام كرد . به گونه‏اى كه "معتزله پس از دوره محنت كمر راست نكرد و ميدان براى هميشه به دست مخالفانشان افتاد . در عين حال برخى شخصيت‏هاى بارزى در دوره‏هاى ضعف آنها ظهور كرده‏اند; از قبيل ابوالقاسم بلخى معروف به كعبى (ت‏237ق)، ابوعلى جبايى (ت‏303ق)، ابوالقاسم جبايى، پسر ابوعلى جبايى، قاضى عبدالجبار معتزلى (ت 415 ق)، ابوالحسن خياط، صاحب‏بن‏عباد، زمخشرى و ابوجعفر اسكافى [6].

3) برخى از عقايد معتزله

ذيلا برخى از مبانى اعتقادى اين مكتب را كه تا حدودى با اين مقال در ارتباط است‏به اجمال بر مى‏شمريم:
1- افعال خداوند معلل به اغراض بوده، بر اساس حكمت و مصلحت انجام مى‏پذيرد; 2- رؤيت‏خداوند در دنيا و آخرت محال است; 3- توحيد و عدل از باورهاى اولى و اصلى معتزله به شمار مى‏آيد; 4- كلام خداوند مخلوق و حادث است و قديم‏بودن منحصر به ذات اقدس الهى است; 5- تكليف‏مالايطاق محال است; 6- مؤمن قادر بر كفر است، چنان كه كافر قادر بر ايمان است; 7- مغفرت بدون توبه امكان‏پذير نيست; 8- فاسق نه مؤمن است و نه‏كافر، بلكه در منزلتى بين‏المنزلتين است; 9- قرآن با عقل قابل تفسير است; 10- در تعارض عقل و نقل، عقل مقدم‏است .
همان‏گونه كه ملاحظه مى‏شود يكى از مهم‏ترين اصول پذيرفته شده اين مكتب، دخالت عقل در نقل، به ويژه در فهم و تفسير قرآن است .

4) آغاز پيدايش راى در تفسير

گرچه برخى عقيده دارند راه‏يابى عقل و راى در تفسير به عصر معتزله بر مى‏گردد، لكن به نظر مى‏رسد قضاوت صحيح در اين مورد آن است كه بگوييم دخالت دادن عقل و انديشه در فهم قرآن ريشه در خود قرآن دارد و اين آخرين وحى نامه الهى، بارها مسلمانان را به تدبر در آيات نورانى‏اش فرا خوانده است . چنان كه مثلا در سوره محمد صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها» (2) [آيه 24] و در سوره زخرف فرمود: «انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون‏» (3) [آيه 3].
بنابراين تعقل در قرآن را كه اساس تفسير عقلى و اجتهادى است، بايد در خود قرآن جستجو كرد; اما به هر حال به نظر مى‏رسد تفسير عقلى در اواسط خلافت‏حكام اموى با پيدايش تدريجى فرقه‏هاى مختلف مذهبى پايه‏ريزى شد . در اين دوران متكلمان درباره مسايلى نظير قضا و قدر يا جبر و اختيار سخن گفته، هر يك براى تاييد مبانى اعتقادى خويش به قرآن مراجعه و استشهاد مى‏كردند . در دوره بنى‏عباس كه معتزله نفوذ سياسى و قدرت حكومتى بدست آورد، دخالت عقل در تمامى ابعاد معارف دينى، از جمله تفسير قرآن به فراوانى رواج يافت .

5) ويژگيهاى تفسيرى معتزله

به نظر مى‏رسد مهم‏ترين ويژگيهاى تفسير معتزله را به اجمال مى‏توان اينگونه برشمرد:

1- 5) عقل‏گرايى افراطى

همان‏گونه كه پيش از اين اشاره شد، يكى از اصول عقايد معتزله حاكميت عقل بر همه تعاليم دين، از جمله تفسير است . معتزله با تكيه بر اين اصل و براى ابطال دلايل مخالفان، آيات قرآن را به گونه‏اى تفسير مى‏كردند كه با اصول مكتب و مرام خويش سازگار باشد . البته ترديدى نيست كه جوهره معارف دين و حقايق قرآن، عقلانيت و تكيه بر منطق و استدلال است . آن چه معتزله را از ساير مذاهب اسلامى، از جمله شيعه، متمايز مى‏سازد، گرايش افراطى آنان به توجيهات عقلى است . گرچه شايد عامل عمده اين تمايل افراطى، همان‏گونه كه شهيد مطهرى مى‏نويسد، دفاع از اسلام در مقابل دهرى‏ها، مانوى‏ها، صابئان، يهود و نصارى باشد [7] ; ولى اين هرگز نمى‏تواند توجيه كننده اظهارنظرهاى ناصواب و تفسيرهاى خلاف واقع اين جماعت‏باشد .
مثلا معتزله وجود جن را كه به تصريح آيات و روايات وجودى واقعى دارد، نه تمثيلى و تشبيهى، انكار مى‏كنند و برخى مانند زمخشرى هم كه كمى معتدل‏تر سخن مى‏گويد و وجود جن را به كلى منتفى نمى‏داند، تاثير آن را نپذيرفته، به توجيه و تاويل آيات و احاديث صحيح در اين‏باره مى‏پردازد .
همچنين در برابر كرامات اولياءالله و سحر و تاثير آن موضع انكارآميزى اتخاذ مى‏كردند و با اين بهانه كه عقل نمى‏تواند آن را اثبات كند، به توجيه متكلفانه آيات و روايات روى مى‏آوردند . به اعتقاد آنان تفسير صحيح قرآن ايجاب مى‏كند كه با تكيه بر عقل افسانه‏ها و خرافات را از حقايق دين بزداييم; اما در اين مسير دچار انحراف شدند و برخى واقعيات و مسلمات را انكار كردند كه باعث‏خشم عامه شد [8].

2- 5) گرايش به مجاز و استعاره

يكى ديگر از وجوه تمايز تفسير معتزله گرايش به مجاز و استعاره و تشبيه است . در هر آيه‏اى كه با اصول عقايدشان مطابق نبوده، از معناى ظاهرى عدول كرده، به مجاز و تمثيل روى آورده‏اند . بى‏ترديد استعاره، مجاز، كنايه، تشبيه و ساير صنايع بديعى در قرآن به بهترين شكلى بكار رفته است; ولى اين هرگز روا نمى‏سازد كه هر جا در فهم آيه‏اى در مانده، تفسير آن مشكل بود، از معناى ظاهرى دست كشيده، آيات را بر معانى مجازى‏شان حمل كنيم; زيرا اصل اولى در تفسير، حمل‏الفاظ بر معناى ظاهرى متبادر به ذهن است . معناى مجازى در جايى است كه قرينه‏اى در ميان باشد يا حمل معنا بر ظاهر موجب قول به تشبيه يا تجسيم درباره خداوند شود; بنابرين آن چه در ذيل آيه «و اذ اخذ ربك من بنى‏آدم من ظهورهم ذريتهم‏» (4) [اعراف 172] بيان كرده و آن را به دليل استبعاد عقلى، بر مجاز و استعاره حمل كردند، سخنى به گزاف گفتند; زيرا اخذ ذريه از ظهور بنى‏آدم به وضع و شيوه‏اى كه بر ما پوشيده است، در حيطه قدرت خداوند است و استبعاد عقلى در آن بى‏جاست . هزاران استبعاد عقلى در طول تاريخ در پيش روى بشر بوده است كه علم و كشف و اختراع مستبعد بودن آنها را باطل ساخته است [9].

3- 5) توجه به مباحث لغوى

شك نيست كه يكى از مهم‏ترين بخشهاى تفسير مباحث مربوط به الفاظ و واژگان آيات است . اهتمام به اين بخش در حد نياز نه تنها مخل به برداشت درست قرآن نيست، بلكه ضرورت توجه به آن به حدى واضح و آشكار است كه جاى درنگ و تامل ندارد . دليل بارز اين ادعا آن است كه در هيچ دوره‏اى از تاريخ تفسير، از اولين روزهاى نزول وحى تاكنون هيچ يك از تفاسير موجود از مباحث لغوى خالى نبوده است . اما آن‏چه باعث تمايز تفسير معتزله از ديگر تفاسير شده اين است كه آنان اهميت فوق‏العاده‏اى به بحث‏هاى لغوى از خود نشان داده‏اند . البته اگر در جايى، معناى لغتى با عقايد آنان ناسازگار بوده است، به راحتى از آن صرف‏نظر كرده يا آن را با برداشت‏هاى اعتقادى خويش توجيه كرده‏اند; چنانكه مثلا "ابوعلى جبايى" براى فرار از معنى "جعل" در آيه «و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين‏» (5) [فرقان 13] جعل را به معناى "بين" گرفته و معنى آيه را چنين گمان كرده است: و كذلك ان الله سبحانه بين لكل نبى عدوه حتى ياخذمنه حذره (6) [10].
[قيامت 23- 22] و آيه «على‏الارائك ينظرون‏» (8) [مطففين 23] درباره رؤيت‏يا عدم رؤيت‏خداوند به توجيهات لغوى پرداختند و از اين رهگذر سعى كردند ديدگاه خود را مبنى بر عدم رؤيت مطلق خداوند اثبات كنند . به عقيده آنان مراد از نظر كردن در آيات مذكور «رجاء» به رحمت و مغفرت الهى و اميد به نعمت و كرامت‏خداوند است [11].

4- 5) استناد به قرائات شاذ

هر چند بسيارى از علماى شيعه و سنى جواز استناد به قرائات سبعه - حتى در نماز - را جايز دانسته، بر آن ادعاى اجماع كرده‏اند; اما نبايد ترديد داشت كه قرائت همانند روايت است و از هر قارى كه باشد، بايد با نقل صحيح از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم يا ائمه معصومين عليهم السلام ثابت‏شده باشد [12]. بنابراين استناد به قرائات شاذى كه مورد تاييد پيشوايان دين نباشد، نه تنها باعث‏بطلان نماز مى‏شود، بلكه استناد به آن در تفسير قرآن نيز جايز نيست . ولى معتزله گاهى براى نصرت عقايد خويش، قرائت مشهور را رها كرده، به قرائت‏شاذى تمسك جسته‏اند . چنان‏كه در آيه «وكلم الله موسى تكليما» (9) [نساء 164] براى تنزيه خداوند «الله‏» را به فتح خواندند تا تكلم به موسى برگردد [13].
همچنين واژه "غلف" را در آيه «و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم‏» (10) زمخشرى مانعى نمى‏بيند كه آن را به جاى سكون لام يعنى "غلف"، به ضمه لام يعنى "غلف" جمع غلاف قرائت كند [14]. اگر واژه مذكور بر طبق قرائت مشهور يعنى به سكون لام باشد با مذهب و عقيده معتزله سازگارى ندارد; زيرا معنا چنين مى‏شود كه خداوند دلهاى يهوديان را به گونه‏اى آفريده است كه نمى‏توانند اسلام را بپذيرند و اين عامل اصلى ضلالت و عدم راهيابى‏شان است . براى پرهيز از چنين معنايى، آن را به ضمه لام قرائت مى‏كنند تا به معناى غلاف و ظرف باشد . يعنى يهود مى‏گويد: دلهاى ما ظرفهايى است كه علومى در آن جاى دارد و ما به داشتن اين دانشها و معارف، از پذيرش دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بى‏نياز هستيم [15].

6) برخى از آثار تفسير معتزله

تفاسير و كتب فراوانى را معتزله تاليف كردند; اما بسيارى از آنها به مرور زمان از بين رفت . از بزرگان اين فرقه كه در تفسير كتابى تاليف كرده‏اند، مى‏توان از ابوبكر عبدالرحمان‏بن كيسان‏اصم (ت 240 ق) و ابراهيم‏بن‏اسماعيل بن‏علية نام برد [16].
همچنين‏بايدازمحمدبن‏عبدالوهاب‏بن‏سلام‏مشهوربه‏ابوعلى‏جبايى (ت‏سال‏303ق) نام برد كه يكى از شيوخ برجسته اين مكتب و آشنا به فلسفه و كلام بوده است [17]. از ديگر عالمان برجسته معتزله ابوالقاسم عبدالله‏بن‏احمد بلخى حنفى معروف به كعبى معتزلى (ت 319 ق) است . حاجى خليفه درباره وى مى‏نويسد: او تفسيرى بزرگ در 12 مجلد داشت [18]. پسر ابوعلى جبايى، يعنى ابوهاشم عبدالسلام (ت 321 ق) نيز در تفسير صاحب تاليف بوده و سيوطى مدعى است كه جزيى از آن را مشاهده كرده است [19] ; هر چند امروزه چيزى از آن در اختيار ما نيست .
همچنين ابومسلم محمدبن بحراصفهانى (ت 322 ق) تفسيرى به نام «جامع‏التاويل لمحكم التنزيل‏» نگاشته بود كه در چهارده جلد، و به عقيده برخى در بيست جلد تدوين يافته بود [20]. ظاهرا اين تفسير همان است كه برخى اقوال آن را امام فخر رازى در تفسير كبير خود ياد كرده است . اين تفسير گرچه به تمامى به دست ما نرسيده است; اما برخى معاصران نظير ذهبى ادعا مى‏كند كه جزئى از آن را در كتابخانه الازهر مشاهده كرده است [21]. به علاوه بايد از على‏بن‏عيسى رمانى، يكى از شيوخ معتزله (ت 384 ق) نام برد كه صاحب تفسيرى بوده است; ولى متاسفانه چيزى از اين تفسير به دست ما نرسيده است [22].
در خاتمه بايد از دو كتاب مهم كه هر دو موجود است و به عنوان منابع بسيار ارزشمندى در شناخت آراء و عقايد معتزله به شمار مى‏رود، ياد كرد:
الف - تنزيه‏القران‏عن‏المطاعن، تاليف‏قاضى‏عبدالجباربن‏احمدهمدانى (ت‏415ق) ;
ب - الكشاف عن‏حقائق التنزيل و عيون الاقاويل فى‏وجوه التاويل، تاليف ابوالقاسم جارالله محمودبن‏عمر زمخشرى خوارزمى (ت 538 ق).

1- 6) نگاهى به "تنزيه القران"

اين كتاب تاليف قاضى‏القضاة ابوالحسن عبدالجباربن‏احمد بن‏خليل همدانى معتزلى اسدآبادى از علماى برجسته معتزله است كه علاوه بر تفسير در علم كلام نيز يد طولايى داشت و كتابهايى نظير المبسوط، المحيط و الخلاف و الوفاق را در اين علم تاليف كرد .
وى در مقدمه كتاب "تنزيه‏القران" بر اين نكته اصرار مى‏ورزد كه تنها راه بهره‏گيرى از قرآن، تامل و تدبر در آيات است و بدون فهم معانى و مفاهيم قرآن امكان دست‏يابى به عمق معارف دين ميسر نيست . او همچنين بر اين باور است كه بسيارى از مردم به خاطر تمسك به متشابهات گمراه شدند . از اينرو لازم است كه محكمات را از متشابهات جدا نمود تا زمينه گمراهى مردم فراهم نيايد . بر اين اساس او در كتاب مذكور به تفسير تك‏تك آيات نپرداخته; بلكه آياتى را كه به عقيده وى نيازمند رفع شبهه و ابهام از آن بوده، تفسير كرده است . ذيلا به نمونه‏هايى از آن مى‏پردازيم:
الف - درباره آيه "الحمدالله" در آغاز سوره حمد مى‏نويسد: «اگر اين خبر از سوى خداوند براى خودش باشد، براى ما فايده‏اى نخواهد داشت و اگر ما را به حمد دستور داده، بايد مى‏فرمود: قولوا الحمدالله . آنگاه پس از بيان توضيحاتى به اين نتيجه مى‏رسد كه از آيه «اياك نعبد و اياك نستعين‏» مى‏توان به اين حقيقت پى برد كه چنين گفتارى شايسته بندگان است و همانگونه كه در اين آيه فعلى در تقدير است و بايد گفته مى‏شد: قولوا اياك نعبد و اياك نستعين . در آيه قبل نيز چنين است و آيه در واقع اين گونه است: «قولوا الحمدالله‏» .
ب - درباره عبارت "لاريب فيه" در آغاز سوره بقره مى‏نويسد: «در حالى كه مى‏دانيم گروهى در قرآن ترديد دارند، چنين گفتارى چه سودى خواهد داشت‏» ؟ زيرا اگر مراد اين باشد كه اين كتاب نزد من يا شما "هيچ ترديدى در آن نيست" كه فايده‏اى ندارد و اگر ديگران مورد نظر باشند كه آنها ترديد دارند . آنگاه در پاسخ مى‏گويد: مراد اين است كه اين كتاب حق است و سزاوار نيست كسى در آن ترديد كند . چنانچه گاهى آدمى وقتى براى دشمن خود حقيقت را روشن ساخت، به او مى‏گويد: اين چون خورشيد روشن است‏يا هيچكس در اين شكى ندارد . بنابراين "لاريب‏فيه" در واقع اظهار شهادت خداوند بر صدق و حق بودن قرآن است و اين با ترديد گروهى منافات ندارد .
ج - ذيل آيه هفتم سوره بقره «ختم‏الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم‏غشاوة‏» (11) مى‏گويد: اگر اشكال شود كه خداوند به صراحت گروهى را از ايمان منع فرموده و اين خلاف مكتب اعتزال است، در پاسخ گوييم: علماى معتزله به اين اشكال دو جواب داده‏اند . نخست اين كه مراد خداوند منع واقعى نيست، بلكه آيه از باب تشبيه است; يعنى حال آنان به حال كسانى تشبيه شده كه به خاطر علل و عواملى ايمان نمى‏آورند; نظير آيه «انك‏لاتسمع الموتى‏» (تو به مردگان نمى‏توانى بشنوانى) در حالى كه آنها زنده بودند . ديگر اين كه ختم نمودن و مهر نهادن، نشان از علامتگذارى بر دل‏هاى آنان است تا فرشتگان به كفرشان پى ببرند و بر مذمت و نكوهش آنان يك زبان شوند .
د - درباره افعال بندگان هم تحت تاثير عقايد اعتزالى خود بر اين باور است كه افعال عباد مخلوق خود آنهاست; نه خداوند . چنانكه در ذيل آيه هفدهم سوره انفال «و مارميت اذ رميت ولكن الله رمى‏» (12) مى‏نويسد: ممكن است‏با توجه به اين آيه گفته شود، خالق اصلى افعال بندگان خداوند است نه خود آنها . در پاسخ مى‏گوييم: بى‏ترديد آن كه در جنگ بدر تير انداخت، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بود و خداوند صرفا به اين جهت كه به وسيله تير آن حضرت دشمن را به هلاكت رساند، آن را به خود نسبت داد و الا از خود آيه هم بر مى‏آيد كه تيرانداختن مربوط به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و مخلوق اراده آن حضرت است و خداوند را در اين زمينه دخالتى نيست [23].

منابع

1) ر . ك: طباطبائى، قرآن در اسلام 64 .
2) ر . ك: روش علامه طباطبائى در تفسير الميزان 247 .
3) ر . ك: سجادى، فرهنگ معارف اسلامى 4/286 .
4) ر . ك: ذهبى، التفسير والمفسرون 1/368 و مطهرى، آشنايى با علوم اسلامى 160 .
5) ر . ك: يعقوبى، تاريخ اليعقوبى 2/427 و 444 .
6) ر . ك: مطهرى، پيشين 167 و تحقيقى در مسائل كلامى 15 .
7) ر . ك: مطهرى، پيشين 168 .
8) ر . ك: ذهبى، پيشين 1/385- 383 .
9) ر . ك: دزفولى، شناخت قرآن 446 .
10) ر . ك: همان 445 .
11) ر . ك: ذهبى، پيشين 1/376 .
12) ر . ك: خوئى، بيان در علوم و مسائل كلى قرآن، ترجمه 1/239 وفضلى، تاريخ قرائات قرآن كريم، ترجمه دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 103 .
13) دزفولى، پيشين 445 .
14) زمخشرى، الكشاف 1/81 .
15) ذهبى، پيشين 1/378 .
16) نديم، الفهرست 51 .
17) همان 50 و سيوطى، طبقات المفسرين 23 .
18) حاجى خليفه، كشف‏الظنون 1/234 .
19) سيوطى، پيشين 33 .
20) نديم، پيشين و سيوطى، بغية الوعاة فى طبقات النحاة 23 .
21) ذهبى، پيشين 1/378 .
22) همان .
23) ر . ك: زرقانى، مناهل العرفان 1/542 و ذهبى، پيشين 1/403- 391 .

پى‏نوشت‏ها:

1) و قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه را بر مردم نازل شده، بيان كنى .
2) آيا در قرآن تدبر نمى‏كنند يا بر دلهايشان قفلهايى است .
3) ما آن را قرآنى عربى قرار داديم، باشد كه تعقل كنيد .
4) و [به ياد آر] زمانى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريه‏اشان را برگرفت .
5) و اينچنين براى هر پيامبرى از ميان گناهكاران دشمنى قرار داديم .
6) و اينچنين خداى سبحان براى هر پيامبرى دشمنش را آشكار ساخت تا از او برحذر باشد .
7) چهره‏هايى در چنين روزى درخشانند و به سوى پروردگارشان مى‏نگرند .
8) بر تختها مى‏نگرند .
9) و خدا با موسى سخن گفت .
10) و گفتند: دلهاى ما بسته است . بلكه به سبب كفرورزيشان خدا آنان را نفرين كرد .
11) خدا بر دلها و گوششان مهر نهاد و بر ديدگانشان پرده‏اى است .
12) آنگاه كه تير افكندى، تو تير نيافكندى، بلكه خدا تير افكند .

مقالات مشابه

نقش سیاق در تفسیر آیة تبلیغ

نام نشریهسراج منیر

نام نویسندهعباس اسماعیلی‌زاده, محبوبه غلامی

روش علامه مغنيه در تبيين معناي لغوي و مفاهيم كلمات عصر نزول در تفسير الكاشف

نام نشریهحسنا

نام نویسندهسیدعبدالرسول حسینی‌زاده, محمد کریمی درچه

روش‌های به‌کارگیری قاعده جری و تطبیق در حوزه فهم قرآن

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهحسن نقی‌زاده, عباس اسماعیلی‌زاده, محمدعلی رضایی کرمانی, مرضیه رستمیان

مبانی ادبی دلالت فرا سیاقی قرآن

نام نشریهذهن

نام نویسندهعلی راد, محمد خطیبی

نقش سياق در تفسير آيه اكمال

نام نشریهحسنا

نام نویسندهعباس اسماعیلی‌زاده, محبوبه غلامی