الميزان و مساله انتظار از دين

پدیدآورسیدموسی صدر

نشریهفصلنامه پژوهشهای قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیانحراف سیاسی

share 2151 بازدید
الميزان و مساله انتظار از دين

سيد موسى صدر

شناخت كارآيى و كاربرد دين در نظام زندگى اجتماعى و فردى انسان, موضوعى است كه از دو زاويه قابل بررسى است:
يك: از زاويه انگيزه هاى رويكرد انسان به دين.
دو: از زاويه نيازهاى واقعى انسان و نقشى كه دين ـ منهاى انگيزه ها و توقعات مقطعى و جزئى بشر ـ بايد در زندگى انسانها ايفا كند.
در اين تحقيق, همت ما پرداختن به موضوع, از نظر گاه دوم است, بنابر اين درصدد آن نيستيم كه بدانيم انسانها با چه انگيزه ها و ذهنيتها و توقعات جزئى و مقطعى به سراغ دين مى روند, بلكه مى خواهيم بدانيم كه از نگاه علامه طباطبايى, دين به عنوان مجموعه معارف و قوانين فرود آمده از جهان برتر, چه نقشى را در زندگى ساكنان كره خاك مى بايست ايفا كند و يا ايفا مى كند.
شناخت كارآيى و نقش دين در حيات بشر, همان مقوله اى است كه گاه تحت عنوان (انتظار از دين) مورد بررسى قرار گرفته است, ولى به نظر نگارنده, عنوان (شناخت قلمرو كارآيى …) به موضوع اين تحقيق نزديك تر است.
پرسشهايى چند, راهگشاى نظر
براى روشن ساختن بيش تر موضوع اين كنكاش, طرح سؤالهاى محورى بحث مى تواند راهگشا باشد.
پيشاپيش شناخت كارآيى دين, اين پرسش مطرح است:
1. آيا دين در زندگى انسان, نقش صورى و تفننى دارد, يا نيازى جدى از نيازهاى او را برآورده مى سازد؟
2. اگر دين برآورنده نيازى جدى است, آن نياز كدام است؟
3. رسالتى را كه دين در زندگى انسان برعهده دارد, از طريق ديگرى جز دين ـ همانند راه عقل و علم و هنر ـ قابل تأمين است, يا اين كه دين در ايفاى نقش خود, يگانه و بى جايگزين مى باشد.
4. در صورتى كه دين, نقشى بى بديل را ايفا كند و عقل و علم نتوانند به طور كامل جايگزين آن شوند, چه رابطه اى ميان دين, عقل و علم مى توان جست وجو كرد. آيا قلمرو دين به طور كامل از قلمرو عقل و علم مجزاست يا ميدانهاى مشترك براى آنها وجود دارد؟
5. در صورتى كه دين و عقل و علم در زندگى انسان, ميدانهاى مشتركى داشته باشند و هر يك بر تمام قلمرو ديگرى يا بر بخشى از آن نظر داشته باشد, چنانكه تقابل يا تعارضى پديد آيد, تكليف انسان چيست و به كدام يك بايد روى آورد؟
پاسخ گويى به اين پرسشها, پيش از هر چيز نيازمند دو شناخت است; نخست, شناخت انسان و ابعاد و توانها و نيازهاى مادى و معنوى وى و سپس شناخت عام از ره آوردهاى دين و پيامها و رهنمودهاى آن.
در پرتو اين دو ميدان معرفتى است كه مى توان به داورى نشست و مشخص كرد كه ميان ره آوردهاى دين و توانها و نيازهاى انسان چه نسبتى وجود دارد و دين تا كجا و چگونه مى خواهد, زندگى فردى و اجتماعى انسان را زير پوشش قرار دهد.

مرورى اجمالى به انسان شناسى الميزان

پرداختن به بينش علامه درباره انسان و ابعاد وجودى و قابليتها و نيازهاى او, كارى است مجزا و نيازمند فرصتى گسترده تر و در اين نوشته جز به اشارت نمى توان بدان پرداخت.
از اين رو, به جاى پردازش تفصيلى به عبارات علامه, برداشت اجمالى خود را يادآور مى شويم و مدارك آن را در تفسير, يادآور مى شويم.
علامه, دين را كامل كننده وجود ارزشى انسان مى شناسد و ريشه باورهاى دينى را در فطرت آدمى جست وجو مى كند. با اين ويژگى كه وى فطرت را مخصوص انسان نمى داند, بلكه معتقد است هر موجودى از نوعى فطرت برخوردار مى باشد و فطرت, نوع خاص آفرينش هر موجود است كه گاه از آن به عنوان (طبيعت) ياد مى شود.
(رجوع شود به: الميزان 16 / 179 - 178)
نكته اساسى در تحليل علامه از فطرت ويژه انسانى اين است كه تجلى آن را در عقل آدمى مى داند و تفاوت بنيادى انسان را با ساير موجودات در قوه ادراك و تعقل او جست وجو مى كند و هدايت عقلى را عنصر اساسى در به فعليت رسيدن كششهاى غريزى وى به شمار مى آورد; زيرا هر عمل انسان, از صافى تشخيص خوب و بد مى گذرد و پس از داورى در باره عمل است كه انسان تصميم بر انجام يا ترك آن مى گيرد.
براى مطالعه اين نظريه مى بايست به الميزان, بحث هدايت فطرى (الميزان 12/192) خصلت استخدام گرى انسان (الميزان 2/131 و 3/206) و فصل توانايى راهيابى انسان به كمال (الميزان 2/152 و 10/262) نظر افكند.
اين بينش درباره فطرت انسان, نتيجه مهمى در نوع رابطه دين و فطرت از يك سو و دين و عقل از سوى ديگر دارد.
موضوع ديگرى كه در انسان شناسى الميزان, نقطه محورى به حساب مى آيد, بينش علامه درباره عقل آدمى و ميدان توانايى آن است.
علامه معتقد است كه عقل آدمى به تنهايى توان درك حقايق مورد نياز او را دارد, ولى بدون وحى به فعليت نمى رسد, زيرا نيروهاى شهوى و غضبى راه را بر رشد و به فعليت رسيدن عقل مى بندند و ميدانها را براى عقل تيره مى سازند و اين وحى است كه غبارها را مى زدايد و منظر فكر و انديشه را در برابر آدمى شفاف مى نمايد, تا عقل به راحتى بتواند واقعيتها را ببيند و تشخيص دهد.
(رك: الميزان 2/148 و 4/101 و 12/28 و 2/115)
سومين محور مهم در انسان شناسى علامه, موضوع سعادت و كمال است.
وى معتقد است كه سعادت و كمال, همان فرجام و نهايت مطلوبى است كه يك موجود بر حسب خصوصيات وجوديش به آن تمايل مى ورزد و نيازمند بدان است.
(رك:الميزان 7/192 و 11/18)
از ديدگاه علامه, سعادت جويى انسان مهم ترين رويكرد فطرى اوست كه تمام رفتارهاى وى را جهت مى دهد. بنا بر اين, انسان موجودى است دو بعدى كه تمايلات وى به دو بخش جسمانى و روحانى تقسيم مى شود و با اين حال تفكيك نمى پذيرد. يعنى سعادت انسان, تنها در پرتو پيوستگى بعد جسمانى و روحانى او تأمين مى شود و ناديده گرفتن هر يك, مانع رسيدن وى به سعادت است. (رك: الميزان 4/104)
علامه كمال روح آدمى را عبوديت در برابر خدا مى داند و از اين رو, دين را واقعيتى اجتناب ناپذير براى كمال آدمى مى شمرد. ( الميزان 1/193)

فشرده سخن

هر موجودى داراى فطرت ويژه خود است. ويژگى فطرت آدمى در عقل و ادراك اوست. عقل آدمى به تنهايى قادر به درك و تأمين نيازهاى اوست, ولى موانع جنبى و بيرونى جسمانى و محيطى, جلو فعليت آن را مى گيرد. وحى, فضا را براى به فعليت رسيدن عقل آماده مى سازد. انسان طالب كمال و سعادت است. كمال طلبى انسان ريشه در تعقل و ادراك او دارد و يكى از ويژگيهاى مهم انسان است. كمال هر موجود در پرتو دستيابى آن به غايت مطلوب اوست. انسان از دو بعد جسمانى و روحانى برخوردار است. كمال او در پرتو اين دو بعد ميسر مى باشد. بعد روحانى انسان جز در پرتو دين به كمال خويش نمى رسد. دو بعد جسمانى و روحانى انسان از هم جدايى پذير نيستند.

ماهيت دين

اكنون به حلقه اصلى مورد نظر مى پردازيم كه نخستين گام آن را در شناخت ماهيت دين بايد جست وجو كنيم.
علامه در تعريف دين مى نويسد:
(دين چيزى جز شيوه و روش زندگى نيست كه هر انسانى بر اساس باورها, ملكات نفسانى و رفتارش برمى گزيند.)
(ان الدين فى عرف القرآن, هو سنة الحياة.) (الميزان 12/365)
دين در بيان عام قرآنى, همان روش زندگى است.
(فان الدين… هو طريق الحياة الذى يسلكه الانسان فى الدنيا و لا محيص له عن سلوكه.) (الميزان 8/134)
دين همان راهى است كه انسان در مسير زندگى دنيا مى پيمايد و از پيمودن آن ناگزير است.
(فان الدين هو الطريقة المسلوكة التى يقصد بها الوصول الى السعادة الحقيقية.)
(الميزان 7/192)
دين, همان روش پيموده شده اى است كه هدف از آن, رسيدن به سعادت حقيقى است.
اما در برخى موارد به شكل عينى دين توجه كرده و آن را به عناصر مؤثر در باورها, ملكات نفسانى و رفتار, يعنى معارف اخلاق و قوانين (به عنوان قالبهاى رفتار) تعريف كرده است. تفاوت اين تعبيرات, نتيجه تفاوت در زاويه نگاه است و نه تفاوت ماهيت دين.
با توجه به تعريف ارائه شده, نكات چندى به دست مى آيد:
1. واژه دين اختصاص به دين حق ندارد, بلكه واقعيتى است در زندگى بشر كه هم مى تواند حق باشد و هم مى تواند باطل باشد.
2. معيار حق و باطل بودن دين, مبانى واهداف آن است و اگر شيوه برگزيده شده بر مبانى ارزشى استوار باشد, آن شيوه, دين حق است و گرنه دين باطل خواهد بود.
3. دين, به صورت كلى, امرى ضرورى در زندگى است, چه اين كه هيچ فردى جداى از يك شيوه و روش خاص, زندگى نمى كند; با اين ويژگى كه اگر دين به معنى گسترده آن در نظر گرفته شود, يك ضرورت طبيعى است و اگر نسبت به دين حق درنظر گرفته شود, ضرورت عقلى و اخلاقى خواهد بود.
4. دين, يك واقعيت گسترده است كه بر تمامى ابعاد زندگى بشر سايه افكنده است, چه دين حق باشد, يا باطل; زيرا هر حركتى از انسان, مظهرى از روش برگزيده خود اوست و نمى توان زمينه اى را فرض كرد كه در آن جا رفتار انسان تصميم گيرنده, خالى از قالبها و الگوهاى نظرى مطلوب او باشد.
5. دين ـ چه حق و چه باطل ـ بايد داراى ساختارى باشد كه عرصه هاى گوناگون زندگى را در برگيرد.
هر چند علامه واژه دين را عام مى داند و مى گويد, دين, ممكن است حق باشد و يا باطل, اما زمانى كه به تعيين دين حق مى رسد, تنها اديان الهى و از آن ميان, دين اسلام را دين حق مى داند. بر اين اساس, هر جا در كلمات وى سخن از دين حق به ميان آمده است, نظر به اسلام دارد. از اين رو, مطالب مربوط به مبانى دين و همچنين مباحث ديگر مربوط به آن را در خصوص اسلام, مطرح مى كنيم و در ضمن آن وضع اديان و نظامهاى ديگر نيز روشن خواهد شد.
بحث مبانى اسلام, يكى از بحثهايى است كه در الميزان از آن فراوان سخن رفته است و در عين حال تعيين كننده نسبت به ابعاد ديگر, از جمله ساختار, نحوه كاركرد, رابطه اسلام و عقل و… است.
اگر ديدگاه علامه در اين بحث به خوبى شناسانده و فهم شود, بسيارى از پرسشهاى مربوط به دين و ديدگاه علامه نسبت به آن, پاسخ خود را مى يابد.
از نظر علامه, اسلام, به عنوان مجموعه نظام مندى از معارف, اخلاق و قوانين عملى كه براى شيوه زندگى انسان عرضه شده است, اگر به صورت كلى مورد قضاوت قرار گيرد, مبنايى جز فطرت ندارد و فطرت در كلام علامه, چنانكه پيش تر بررسى كرديم, به معنى آفرينش ويژه انسان است. بنا بر اين, معنى سخن علامه اين مى شود كه مجموعه عناصر موجود در ساختار اسلام, چه در بخش معارف و چه در بخش اخلاق و قوانين تشريعى, به تناسب نحوه آفرينش انسان و ملاحظه كليت و ارتباط واقعيتهاى وجودى او تنظيم شده است و در حقيقت, اسلام, شكل بيانى و گسترش يافته از وجود انسان است.
(ان لهذا الدين اصلاً فى الكون و الخلقة والواقع الحق, يدعو اليه النبى(ص) و يندب الناس الى الاسلام و الخضوع له و يسمى اتخاذه سنة فى الحياة, اسلاماً لله تعالى.) (الميزان 9/241)
اين دين, ريشه اى قويم در هستى و آفرينش و واقعيت حق دارد كه پيامبر به سوى آن, مردم را فراخوانده است, تا براى آن خضوع كنند و در برابر آن تسليم باشند و آنان كه دين را شيوه زندگى خود قرار دهند, در برابر خدا اسلام آورده و تسليم شده اند.
(و قد كرر توصيف هذا الدين فى القرآن الكريم بأنه دين ابراهيم الحنيف و دين الفطرة, اى الدين الذى بنيت معارفه و شرائعه على خلقة الانسان و نوع وجوده الذى لايقبل التبدل و التغيير.) (الميزان 7/192)
بارها دين اسلام در قرآن, به عنوان دين راست ابراهيم و دين فطرت معرفى شده است, زيرا معارف و برنامه هاى آن با ساختار وجود آدمى و تواناييها و نيازهاى پايدار و تغييرناپذير او هماهنگ است.
(و دين الفطرة هو مجموع الاعتقادات و الاعمال التى تدعو اليها فطرة الانسان و خلقته بحسب ما جهز به من الجهازات.) (الميزان 14/224)
دين و روش فطرى, عبارت است از مجموع باورها و كنشهايى كه فطرت و نهاد آدمى, به تناسب امكانات و گرايشها و نيازهايى كه در ساختار آن نهاده شده است, بدان فرامى خواند.
(و قد تقدم مراراً ان الاسلام يرى ان الاساس الحق للاحكام و القوانين الانسانية, هو الفطرة التى فطر الناس عليها و لا تبديل لخلق الله.) (الميزان 4/226)
بارها بر اين نكته تأكيد شد كه اسلام, اساس و بنياد صحيح احكام و قوانين انسانى را همان فطرت و نهاد آدمى مى داند كه خداوند, انسانها را بر آن سرشت آفريد و آفرينش خدا تبديل پذير نيست.
اين بيانها به خوبى نشان مى دهد كه علامه, مجموعه نظام دين (اسلام) را بر فطرت استوار مى داند, يا به سخن ديگر, نظام تشيع را بر تكوين و واقعيت وجودى انسان منطبق مى بيند.

نسبت ميان فطرت, عقل و دين

در نگاه علامه, فطرت ويژه انسان, امرى است انتزاع شده از مجموع قوا و نيروهاى وجودى انسان كه هر كدام رو به هدف مشخصى دارند و از مجموع آنها هدايت فطرى پديد مى آيد.
وقتى از استوارى دين بر پايه فطرت, سخن به ميان مى آيد, اين بدان معناست كه تمام نيازها و كششهاى طبيعى قواى انسان, در نظام دين منعكس شده است. اگر نيروى تعقل و ادراك در نهاد آدمى, به صورت طبيعى به سوى واقعيتها كشش دارد, در نظام معارف دين, اين حقايق جاسازى شده است و اگر تمايلات جسمانى و غريزى, انسان را به سوى يك سلسله هدفها سوق مى دهد, اين اهداف در نظام اخلاقى و عملى دين ملاحظه شده است و….
از سوى ديگر مى توانيم به اين حقيقت اذعان كنيم كه همه هدايتها و سوق دادنهاى قواى غيرعقلانى, در نهايت به هدايت عقل منتهى مى شود و اين هدايت عقل است كه به آنها جهت مى دهد و به فعليت مى رساند.
بنا بر اين, به يك اعتبار مى توان به جاى فطرت از عقل به عنوان خاستگاه دين ياد كرد و اين سخن نه به معناى تعدد مبانى دين, بلكه به معناى باز كردن و عينيت بخشيدن به معنى فطرت است. از همين رو علامه در كنار تأكيد فراوان بر استوارى دين بر پايه فطرت, در برخى موارد, از عقل به عنوان مبناى دين نام مى برد.
(رك: الميزان 2/188 و 5/186)
علامه در برخى موارد از اصل توحيد نيز به عنوان پايه و اساس دين ياد كرده و گفته است:
(تعرض للجليل و الدقيق من المعارف الالهية (الفلسفية) و الاخلاق الفاضلة و القوانين الدينية… كل ذلك على اساس الفطرة و اصل التوحيد بحيث ترجع التفاصيل الى اصل التوحيد بالتحليل. )
قرآن بيانگر نكته هاى بزرگ و دقيق معارف الهى و فلسفى و اخلاق شايسته و قوانين دينى است… همه اينها براساس فطرت و اصل توحيد, استوار مى باشد, چنانكه مباحث تفصيلى اگر تحليل و موشكافى شوند, به اصل توحيد باز مى گردند.
اين گونه سخنان, نه به معناى تعدد مبانى دين و قرار دادن عقل يا توحيد در مقابل فطرت است, بلكه همان گونه كه گذشت, به معناى باز كردن نظريه استوارى دين بر پايه فطرت و گسترش دادن و عينيت بخشيدن آن امر مجمل و انتزاعى و انگشت گذاشتن بر عنصر تعيين كننده و محورى و دريافتن مهم ترين رويكرد آن است.
در برابر دين فطرى يا نظامى كه بر پايه فطرت و عقل استوار است, علامه از نظامهايى نام مى برد كه بر پايه هوا و هوس و كششهاى غيرعقلانى غريزه هاى انسانى تكيه دارند و عناصر ساختارى آنها, به گونه مستقيم يا غيرمستقيم بر اساس آن تنظيم گرديده است. (رك: الميزان 12/14, 8/120)
در بخش منابع دين خواهيم گفت كه اين سخن, تمام نظامهايى را كه منشأ انسانى دارند, شامل مى شود.

هدف و كاركرد دين

از ديدگاه علامه, انسان موجودى استخدام گر است و همين خصلت او مايه اختلافهاى اجتماعى است. بر اين اساس, هدف ابتدايى دين, وحدت جامعه انسانى و نخستين كاركرد آن رفع اختلاف و ايجاد انسجام اجتماعى از طريق ايجاد عدالت در جامعه و سرانجام تعديل زندگى انسان به صورت كلى است.
(ان الانسان - و هو نوع مفطور على الاجتماع والتعاون- كان فى اول اجتماعه امة واحدة, ثم ظهر فيه بحسب الفطرة الاختلاف فى اقتناء المزايا الحيوية, فاستدعى ذلك وضع قوانين ترفع الاختلافات الطارئة و المشاجرات فى لوازم الحياة, فالبست القوانين الموضوعة لباس الدين و شفعت بالتبشير و الانذار بالثواب و العقاب و اصلحت بالعبادات المندوبة اليها ببعث النبيين و ارسال المرسلين.) (الميزان 2/111)
انسان موجودى است سرشته شده با خوى حضور در جمع و نيازمند هميارى. در آغاز حضور اجتماعى, انسانها امت واحدى بودند, ولى فزون طلبيهاى مادى به طور طبيعى, مايه اختلاف آنان شد و پيدايش اختلاف, نياز به قانون را پديد آورد, تا در پرتو آن, اختلافها و درگيريها به وحدت و همسازى منتهى شود. اين قوانين, در قالب دين فرود آمد و با بشارت و انزجار دادن و ثواب و عقاب آميخته گشت و با عبادات صلاح و كمال يافت و اين همه در پرتو بعثت انبيا و رسولان صورت پذيرفت.
(ان حقيقة الدين تعديل المجتمع الانسانى فى سيره الحيوى و يتبعه تعديل حياة الانسان الفرد.) (الميزان 2/248)
حقيقت دين, تعديل جامعه انسانى در حركت زندگى است كه به دنبال آن, زندگى يكايك انسانها نيز به تعديل مى رسد و نظم و انتظام مى يابد.
اما اين هدف, هدف نهايى نيست و كاركرد ناشى از آن نيز, كاركرد اصلى دين نمى باشد, زيرا اختلاف و نزاع اجتماعى از عوارض طبيعى است كه در بستر زندگى پديد آمده و مى آيد و برداشتن آن در حقيقت به معنى برداشتن مانع از مسير انسان است.
هدف اصلى و نهايى جهان, چيزى است كه اصل حيات براى آن به وجود آمده و آفرينش انسان به سوى آن جهت گيرى شده است. حال آن هدف چيست؟ همان گونه كه در بحث انسان شناسى آمد, بنيادى ترين امرى كه در آفرينش انسان ملاحظه شده است, عنصر كمال جويى و سعادت طلبى است. تمام گرايشها و رفتار انسان بر محور اين واقعيت و در راستاى آن صورت مى گيرد.
(لاهم للانسان فى حياته الا ان يأتى بما يأتى من اعماله لاقتناء كمالاته الوجودية).
(الميزان 2/427 و 4/131)
انسان در زندگى و در كشاكش اعمال و تلاشهاى خود, هيچ هدفى, جز به چنگ آوردن كمالات وجودى خود ندارد.
از سوى ديگر چنانكه پيش تر ياد شد, پايه و اساس دين از نظر علامه, فطرت و نحوه آفرينش انسان است و تمام عناصر و اجزاء آن, انعكاسى از ابعاد وجودى او مى باشد. از اين دو مطلب نتيجه مى گيريم كه هدف نهايى دين, كمال انسان و اصلى ترين كاركرد آن, هموار ساختن مسير تكامل و هدايت به سوى كمال است; زيرا دين به عنوان مجموعه اى از معارف و قوانين, واسطه اى پيوند دهنده ميان انسان و هدف نهايى اوست.
(و قد علم ان من الواجب فى عناية الله ان يهدى الانسان الى سعادة حياته و كمال وجوده على حد ما يهدى سائر الانواع اليه, فكما هداه بواجب عنايته من طريق الخلقة و الفطرة… يهديه بواجب عنايته الى اصول و قوانين اعتقادية و عملية يتمّ له بتطبيق شئون حياته عليها كماله و سعادته….) (الميزان 10/262)
از آنچه گذشت, روشن شد كه بر خداست كه انسان را در مسير زندگى سعادتمندانه و تكامل وجودى او به اندازه ديگر موجودات هدايت كند و همان گونه كه با لطف حتمى خود انسان را در مسير آفرينش و فطرت هدايت كرده است, در مسير اصول و دستورهاى اعتقادى و عملى نيز رهنمون باشد, تا با تطبيق آن اصول, كمال و سعادت او به طور كامل تأمين گردد.
(فالتكليف يتطبق سيراً تدريجياً للانسان بحسب حالاته و ملكاته النفسانية نحو كماله و سعادته, يستكمل بطيّ هذا الطريق و العمل بما فيه طوراً بعد طور, حتى ينتهى الى ما هو خير له وابقى.) (الميزان 8/49)
بنابر اين, تكليفها بر پايه سير تدريجى حالات و نفسانيات انسان در مسير كمال و سعادت, طبقه بندى مى شوند, تا با پيمودن اين راه و به كاربستن مرحله به مرحله آن به بهترين و ماندگارترين فرجام بينجامد.
(فهى امور متخللة بين كمال الانسان و نقصه….) (الميزان 10/261)
پس اين مراحل, فاصله ميان كمال و نقص انسان است.
بنا بر اين, هدف و كاركرد دين, چيزى جز هدف و كاركرد انسان و آفرينش او نيست, چه آن كه دين در جهت هدايت تكوينى و براى به سامان رساندن آن پى ريزى شده است. (الميزان 3/299)
در پرتو اين ديدگاههاست كه علامه به ضرورت دين از يك سو و نا كافى بودن نظامهاى انسانى از سوى ديگر مى رسد, چه اين كه وى معتقد است نظامهاى ديگر غير از دين, با توجه به محدوديت فكر و معرفت شكل دهندگانشان, بر پايه آفرينش انسان به عنوان يك كل, استوار نيست و در نتيجه نمى توانند در راستاى هدف واقعى انسان قرار گيرند. آنچه در اين نظامها هدف فرض شده است, تمتع و بهره ورى مادى است و نه دست يافتن به همه نيازهاى وجودى (كمال) و در نتيجه نمى تواند انسان را به سرمنزل مقصود برساند. (الميزان 9/189)

دين, يگانه منبع مطمئن قوانين زندگى

علامه از يك سو هدف اصلى و نهايى انسان را تكامل خويش مى داند و از سوى ديگر معتقد است كه نظام كارآمد و مؤثر در زندگى, نظامى است كه بر مبناى نوع آفرينش انسان و در راستاى رفع نيازهاى وجودى او تنظيم و پايه ريزى شده باشد.
و از سوم جهت, معتقد است كه بنيانگذارى چنين نظامى, از توان بشر بيرون است. (رك: الميزان 1/63 و 8/134)
از مجموع اين ديدگاهها به اين نتيجه مى رسد كه قوانين زندگى, به طور بايسته بايد منبع وحيانى داشته باشد و به عبارت ديگر, نظام زندگى بايد در قالب دين شكل گيرد و هرگونه منبع ديگرى, چه عقل و چه تجربه, نمى تواند در اين زمينه كارايى مطلق داشته باشد.
(و اذا كانت حياته حياة شعورية فلا بدّ ان يجهّز بما يتلقى به هذه القوانين و السنن و لايكفى فى ذلك ما جهز به من العقل المميز بين خيره و شره, فان العقل بعينه يهديه الى الاختلاف, فلابدّ ان يجهّز بشعور آخر, يتلقى به ما يفيضه الله من المعارف و القوانين الرافعة للاختلاف الضامنة لسعادته و كماله و هو شعور الوحى.)
(الميزان13/206)
از آن جا كه زندگى انسان بر اساس فهم و شعور بنا نهاده شده است, بايد انسان به نيرويى كه با آن قانونها و دستورات را فراگيرد, مجهز باشد و تنها عقل جداكننده خوب از بد, بسنده نيست; زيرا عقل, خود عامل اختلاف خواهد بود. بنابراين, ناگزير بايد با فهم ديگرى كه معارف و قوانين از بين برنده اختلاف و تضمين كننده سعادت و كمال انسانى را كه از سوى خداوند افاضه مى شود, فرامى گيرد و همان فهم زبان وحى است, مجهز باشد.
(وافحش من ذلك استعمال التجربة فى تشخيص الاحكام المشرعة و القوانين الموضوعة … (الميزان 5/313 و2/260)
زشت تر از اين, به كاربستن علوم تجربى در تشخيص احكام شرعى و دستورات الهى است.
(ان هذه الاحكام و القوانين سواء كانت معاملية اجتماعية تصلح بها حال المجتمع و يجمع بها شمله, او عبادية تبلغ بالانسان غاية كماله من المعرفة و الصلاح فى مجتمع صالح, فانها جميعاً يجب ان يتلقاها الانسان من طريق نبوة الهية و وحى سماويّ لاغير.) (الميزان 12/199, 7/275)
اين احكام و قوانين, چه معاملاتى و اجتماعى كه سامان دهنده وضع اجتماع است و چه احكام عبادى كه انسان را به كمال معرفت و شايستگى اجتماعى مى رساند, همگى بايد از راه پيامبران الهى و وحى آسمانى فراگرفته شود ونه از راه ديگر.
و اين ضرورت همان گونه كه از سخنان بالا پيداست, تنها در معارف و آگاهيهاى لازم نيست, بلكه قوانين و قالبهاى رفتارى زندگى انسان را نيز در بر مى گيرد; زيرا:
ييك. تشريع و قانون بر پايه يك سلسله شناختها نسبت به انسان استوار است.
دو. مجموعه عناصر نظام در هدايت بشر نقش دارد و اين امر, يكسره نيازمند شناخت ابعاد وجود انسان و نوع آفرينش و اقتضاهاى آن است كه از توان عقل بيرون است.

قلمرو دين

ديدگاه علامه درباره ماهيت دين و مبانى آن, به صورت طبيعى در زمينه مرزهاى قلمرو دين به نتيجه مشخصى منتهى مى شود.
اگر دين (اسلام) انعكاسى از فطرت بشر است و شكل بيان شده اى از نيازهاى آن به شمار مى آيد, قلمرو آن نيز بايد به گستردگى قلمرو نيازهاى انسان باشد. و از آن جا كه زندگى فردى و اجتماعى بشر, گستره نيازهاى اوست و ابعاد گوناگون زندگى از سياست, اقتصاد, آموزش, فرهنگ, هنر و … جلوه هاى گوناگونى از نيازهاى وجودى او به شمار مى آيد, دين هم در همه آن زمينه ها حضور دارد و به فراخور كاركردش نقش ايفا مى كند.
(ان الاسلام قد وضع من القوانين الاجتماعية من ماديتها و معنويتها, ما يستوعب جميع الحركات و السكنات الفردية و الاجتماعية.) (الميزان 1/186)
اسلام در وضع قوانين اجتماعى, هم به ابعاد مادى زندگى بشر نظر داشته و هم ابعاد معنوى آن, تا آن جا كه قوانين اسلام دربرگيرنده همه جنبه ها و شئون فردى و اجتماعى است.
(لاريب ان الاسلام هوالدين الوحيد الذى أسّس بنيانه على الاجتماع صريحاً و لم يهمل امر الاجتماع فى شأن من شئونه.) (الميزان 4/94)
بى شك, دين اسلام, يگانه دينى است كه بنيان آن بر اجتماع ريخته شده است و هيچ موضوع جدى اجتماعى را فرو گذار نكرده است.
(و هو ذا الاسلام يدعوا الى الاجتماع و التألف, و يتصرف فى جميع شئون المجتمع الانسانى و افراده من غير استثناء) (الميزان 4/100)
دين اسلام است كه به زندگى اجتماعى و الفت ميان گروههاى انسانى فرا مى خواند و در همه زمينه هاى زندگى اجتماعى انسان و زندگى فردى او نظر دارد و تصرف مى كند; بى هيچ استثنا.
بنا بر اين, جامعيت دين و گستردگى قلمرو آن امرى طبيعى است و از ماهيت آن برمى خيزد, ولى بايد توجه داشت كه اين جامعيت در چهارچوب نقش و كاركردى است كه دين بر عهده دارد, نه بيرون از آن. و همان گونه كه گذشت, كاركرد دين, هدايتگرى به سوى كمال است و نگاه او به امور و شئون زندگى از زاويه صلاح و كمال آنهاست و نه چيز ديگر.
علامه چگونگى جامعيت دين را اين گونه بيان مى كند:
(ويستفاد من الآية, ان الاسلام متكفل لجميع مايحتاج اليه الناس من الاحكام و المعارف التى فيه صلاح الناس.) (الميزان2/102)
از آيه استفاده مى شود كه اسلام, عهده دار بيان همه احكام و معارفى است كه صلاح و رشد مردم در آن نهفته است.
(و هو الدين الوحيد الذى احصى جميع ما يتعلق به حياة الانسان من الشئون و الاعمال, ثم قسّمها الى طيبات فأحلّها و الى خبائث فحرّمها….) (الميزان 8/280)
اسلام ,يگانه دينى است كه همه مسائل مربوط به زندگى انسان را مورد عنايت قرار داده و مسائل و رفتار آدمى را به پاك و ناپاك تقسيم كرده, پاك را حلال و ناپاك را حرام ساخته است.
ييعنى سخن دين و نظارت آن بر شئون مختلف زندگى براى بيان و خوب و بد, زشت و زيبا و خير و شر امور در مقايسه با نيازها و توانايى آدمى است و به تعبير ديگر, دين, تكاملى بودن و تكاملى نبودن امور را در مقياس وجود انسان نشان مى دهد و اين دقيقاً كاركرد يك قانون در زندگى است.

عقل و دين

كارآيى عقل در زندگى انسان, همان تشخيص و ادراك است كه در دو قلمرو صورت مى گيرد:
1. تعيين حدود و چگونگى روابط پديده ها, مانند رابطه عرضه و تقاضا در اقتصاد, يا عادت و انگيزش در روان شناسى, يا تئوريهاى توسعه در مديريت جامعه و… كه در همه اين موارد روابط گوناگون پديده هاى انسانى را با يكديگر كشف و شناسايى مى كند و پيامدهاى آن بر ملا مى سازد.
2. شناسايى نقش آن پديده ها در سعادت و كمال انسان.
موضوع دوم با همه ارتباطى كه با موضوع نخست دارد, به طور كامل از آن متفاوت است; زيرا در ميدان نخست, شناخت واقعيتها مطرح است, درست مانند واقعيتهاى پديده هاى مادى و روابط بين آنها. اما در ميدان دوم, كيفيت استفاده از واقعيتهاى موجود, هدف است و اين كه چگونه از هستى استفاده شود, تا راه كمال و سعادت انسان هموار گردد.
بنابر اين, ميدان نخست, در حيطه كاركرد دين قرار نمى گيرد, هر چند مقدمات آن را فراهم مى كند و اگر سخنى در اين زمينه از دين رسيده است, راه نشان دادن به عقل و تجربه انسانى است و نه جايگزين كردن دين به جاى عقل.
اما قلمرو دوم كه شناخت مسير تكامل و تشخيص عناصر هدايت انسان از ميان واقعيتهاى زندگى است, به نظر علامه, ميدان كاركرد دين است و نه عقل; زيرا توانايى عقل در درك فضيلت و رذيلت, توانايى بالقوه است و با توجه به تأثيرپذيرى عقل از عوامل مختلف درونى و بيرونى, بيش تر, به فعليت كامل نمى رسد. به اين جهت عنصر ديگرى همچون وحى كه البته خود, جلوه واقعى ادراكات عقل است, بايد گام در ميدان نهد, تا مسير هدايت را تعيين كند.
البته اين بدان معنا نيست كه عقل هيچ نقشى در اين زمينه ندارد, بلكه به اين معناست كه تعيين قطعى و نهايى تكاملى بودن امور, بر عهده دين است.

اجتماعى بودن دين

در بينش علامه, رسالت دين, هدايتگرى است و موضوع آن انسان است. با اين حال دين, امر فردى نيست, بلكه برعكس, از آن جا كه چهره غالب زندگى انسان, زندگى جمعى است و جامعه براى او يك ضرورت است, دين نيز كه هدفش سامان دادن به زندگى انسان و به دنبال آن هدايت او به سوى كمال است, نمى تواند نسبت به جامعه انسانى, روابط و نهادهاى آن بى توجه باشد.
(و قد اعتبر الاسلام فى تربية افراد هذا النوع و هدايتها الى سعادته الحقيقية هذا المعنى الحقيقى (رابطة الفرد مع الاجتماع) فيها و لامناص من اعتباره.)
(الميزان 4/96)
اسلام, در تربيت انسانها و هدايت آنها به سوى سعادت, مسأله حيات اجتماعى و حضور فرد در جامعه و مناسبات آن دو را مورد توجه داشته و گزيرى هم از آن نبوده است.
بويژه با توجه به اين كه جامعه, عنصرى قوى در سقوط يا سازندگى فرد انسانى است و به قول علامه سعادت و كمال فرد در گرو سعادت و كمال جامعه است, اگر قرار است انسان به عنوان يك فرد به سعادت برسد, ناگزير اين كار بايد از طريق دخالت در زندگى عينى و اجتماعى او صورت گيرد.
(و هذا (قهر قوى الاجتماع على الفرد) هو الملاك فى اهتمام الاسلام بشأن الاجتماع… فان تربية الاخلاق و الغرائز فى الفرد و هو الاصل فى وجود المجتمع, لا تكاد تنجح مع كينونة الاخلاق و الغرائز المعارضة و المضارة القوية القاهرة فى المجتمع الا يسيراً لا قدر له عند القياس و التقدير.) (الميزان 4/96, 96, 97)
حاكميت نيروى اجتماع بر فرد, ملاك اهتمام اسلام به موضوع جامعه و اجتماع است…; زيرا تربيت اخلاق و تمايلات و غرايز در فرد, عامل اصيل حفظ جوامع انسانى است, به گونه اى كه با وجود تمايلات سركش و كنترل نشده فردى انسانها, هيچ جامعه اى قوام و تداوم نمى يابد مگر به طور اندك.
علامه در جاى جاى الميزان, بر اجتماعى بودن دين و اهتمام اسلام به جامعه و فلسفه دين اهتمام داشته و تأكيد كرده است:
(الاسلام بما انه متعرض لامرالمجتمع كالفرد و يهتمّ باصلاح حياة الناس العامة, كاهتمامه باصلاح حياة الفرد الخاصة, قنّن فيه كليات ما يرجع الى شئون الحياة الاجتماعية, كالجهاد و الدفاع و مقاتلة اهل البغى و النكث و الصلح والسلم و العهود و المواثيق و غير ذلك.) (الميزان 9/188)
از آن جا كه اسلام به اجتماع نيز توجه دارد و از زاويه عام, زندگى اجتماعى مردم را مورد عنايت قرار داده است, همچنانكه به زندگى فردى انسانى به خصوص نظر افكنده است, براى جامعه قوانينى قرار داده كه شؤون زندگى اجتماعى را پوشش مى دهد, مانند جهاد, دفاع, مبارزه با متجاوزان و پيمان شكنى و صلح و سازش و پيمانها و قراردادها و….
(فان اهم الاشياء عندالانسان فى نظر الطبيعة و ان كان هو نفسه الفردية, لكن سعادة الشخص مبنيّة على صلاح الظرف الاجتماعى الذى يعيش هو فيه, و ما اصعب ان يفلح فرد فى مجتمع فاسد احاط به الشقاء من كل جانب و لذلك اهتم (الاسلام) فى اصلاح المجتمع اهتماماً لايعادله فيه غيره.) (الميزان 12/330)
هر چند مهم ترين موضوع در نظر هر فرد انسان -به طور طبيعى- خود آن فرد است, ولى سعادت فرد, بر پايه صلاح جامعه اى كه در آن به سر مى برد, استوار است و نجات فرد در جامعه فاسد, بسيار دشوار مى نمايد, از اين رو اسلام به اصلاح جوامع اهتمامى بى نظير ورزيده است.
با اين ديدگاه, علامه نهاد حكومت را عنصرى ضرورى در ساختار دين مى داند و بر اين باور است كه دين براى تطبيق و حفظ برنامه هاى خود, ناگزير است كه نهادى را براى اين كار تأسيس كند.
(و كون ولاية امر الائمة مما لا غنى للدين عنه, ظاهر لا سترعنه….)
(الميزان6/48)
ضرورت رهبرى پيشوايان, امرى بديهى است و دين نمى تواند بى نياز از ولايت و رهبرى اجتماعى باشد.

مقالات مشابه

تجلي جاودانگي قرآن در قاعده جري و تطبيق

نام نشریهاندیشه دینی

نام نویسندهمحمدعلی رضایی اصفهانی

اوصاف دين در قرآن

نام نویسندهیعقوب اسلامیه

آثار و فوايد دين گشايش امور زندگي

نام نویسندهاسماعیل قندور

آثار و فوايد دين -قسمت اول

نام نویسندهاسماعیل قندور

دين و سياست

نام نشریهفصلنامه كتاب نقد

نام نویسندهعلی اکبریان

نقش دين در كاهش جرايم

نام نشریهروزنامه کیهان

نام نویسندهابوالفضل یغمائی

كاركردهاى دين از منظر قرآن (2)

نام نشریهنشریه یاس

نام نویسندهامان‌الله فصیحی

دین برای همیشه

نام نشریهنشریه خردنامه همشهری

نام نویسندهاحمد بهشتی