لهجه قرآن کریم

پدیدآورحسین علی نقیان

نشریهالهیات و حقوق

شماره نشریه14

تاریخ انتشار1389/12/07

منبع مقاله

share 768 بازدید
لهجه قرآن کریم(1)

مترجم: حسین علینقیان(2)
مقدمه مترجم

دکتر جواد علی (1907ـ1987 م.) در شهر کاظمیه بغداد متولد شد. دروس عربیت و علوم اسلامی را در دانشکده الامام الاعظم گذراند. در ادامه در دانشگاه هامبورگ با ارائه رساله «المهدی و سفراؤه الأربعة» در سال 1938 م. به درجه دکتری نائل آمد. مدتی به عنوان دبیر مؤسسه تألیف، ترجمه و نشر وزارت معارف عراق مشغول به کار شد. سپس در سال 1947 م. در مجله المجمع العلمی العراقی به سمت سردبیری گماشته شد، همچنین در کنفرانسهای خاورشناسی در سراسر دنیا دعوت می‏شد و در آنجا نقش مهمی را در این زمینه عهده‏دار بود. دانشگاه بغداد بالاترین درجه (استاذ متمرس) را به وی اعطا کرد. از تألیفات مشهور وی التاریخ العام (1927 م.)، تاریخ العرب قبل الاسلام در هشت جلد (1951 م.) و المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام در ده جلد (1968 م.) است و نیز مقاله‏های بسیاری که در مجله‏های معتبر عربی و غیر عربی به چاپ رسیده است.(1)
منشأ پیدایش لهجه‏ها و زبانها، تحوّل زبانی است. فرق عمده بین زبان و لهجه در درجه «تحوّل» نهفته است، اگر تحوّل، گسترده باشد، گفته می‏شود که «زبان جدیدی» به وجود آمده است، اما اگر این تحوّل متعارف باشد، گفته می‏شود که «لهجه جدیدی» ایجاد شده است؛ به عبارتی، رابطه میان لهجه (گویش) و زبان، رابطه خاص و عام است؛ زیرا محیط گویشی، بخشی از یک محیط وسیع‏تر و گسترده‏تر است که چندین گویش را شامل می‏باشد. اگرچه این گویشها هر یک ویژگیهای خاص خود را دارند، تمام آنها در مجموعه‏ای از پدیده‏های زبانی اشتراک دارند. به این اجتماع گسترده‏تر که از چندین گویش تشکیل شده است، اصطلاحا «زبان» اطلاق می‏شود؛ با وجود این، غالبا ترسیم حدّ فاصل میان زبان و گویش، کاری مشکل است.
عدّه‏ای از دانشمندان، وجود گویشها را انکار کرده‏اند؛ بدین‏معنا که معتقدند میان گویشی با گویش دیگر و یا میان زبان مشترک و گویشی که بدان منسوب است، هیچ‏گونه مرز روشنی که آنها را از یکدیگر جدا کند، وجود ندارد. از طرفداران این نظریه، «جاستون پاری» است.
برخی از دانشمندان به دفاع از «نظریه تقسیم گویشی میان زبانها» پرداخته‏اند. «آنتوان میه»(2) یکی از طرفداران این نظریه است. تفاوت بین زبان و لهجه، یک موضوع زبان‏شناختی صرف نیست؛ ممکن است دو نظام ارتباطی به اندازه‏ای شبیه هم باشند که به طور دو جانبه درک گردند، اما از آنها با عنوان زبانهای متفاوت یاد شود؛ برای مثال، معمولاً هلندی و آلمانی را دو زبان متفاوت تلقّی می‏کنیم، هرچند آلمانی زبانهایِ شمال این کشور به راحتی می‏توانند با همسایگان خود که به زبان هلندی تکلّم می‏کنند، ارتباط برقرار کنند. این دو نظام در اصل به دلایل سیاسی یا ملی‏گرایانه به عنوان دو زبان متفاوت تلقّی می‏شوند، نه لهجه‏هایی از یک زبان واحد. همان‏گونه در مقوله مربوط به سیادت و افصح بودن لهجه قریش در مباحث زبان‏شناسی عربی، که پاره‏ای از روایتهای مربوط، خالی از تأثیرات مذهبی و سیاسی نبوده است.
زبان عربی که شاخه‏ای از زبانهای سامی به شمار می‏رود، در یک تقسیم‏بندی کلّی، عربی جنوبی و شمالی را شامل می‏شود. زبان عربی فصیح یا کلاسیک (عربی شمالی) که قرآن کریم بدان نازل گشته است و تا امروز مورد استفاده کشورهای متعدّدی است، تاریخچه روشن و درخشانی ارائه می‏دهد، لکن مراحل نخستین آن به علّت قِلّت یا ناقص بودن مراجع، پژوهنده را دچار دشواریها و تردیدهای فراوان می‏کند، به ویژه اینکه این دورانها با عصر نزول قرآن مصادف است و به سبب اهمیت قرآن، محققان میل دارند، نظری دقیق و خلل‏ناپذیر درباره زبان داشته باشند.
گنجینه‏ای که نخست قرآن و سپس دانشمندان قرنهای دوم به بعد برای ما باقی گذاشته‏اند، همه به زبانی غنی و نضج‏یافته است که گاه با شدتی چشم‏گیر و گاه با اختلافی اندک از صدها لهجه دیگر جزیرة‏العرب متمایز است.
آنچه در قرن اخیر مورد بحث قرار گرفته است، اصل و چگونگی پیدایش این زبان است. زبان‏شناسان عرب به این دلیل که رابطه میان زبان و گویش (لهجه) را به طور واضح و روشن درک نکرده بودند، آشکارا میان آن دو خلط کرده‏اند و به همین دلیل است که آنها گویشهای عربی را زبانهای گوناگونی تلقّی کرده‏اند. با وجود چنین برداشتی، این دانشمندان از این گویشها جز قطعه‏هایی ناقص روایت نکرده‏اند، لیکن زبان‏شناسان جدید به اهمیت بررسی و تحقیق درباره گویشهای عربی قدیم پی برده‏اند.
بررسی گویشهای قدیمی ما را در پاسخگویی به این سؤال مشکل یاری می‏بخشد که آیا زبان عربی فصیح که شعر جاهلی بدان سروده شده و قرآن کریم نیز به آن نازل گردیده است، حاصل چندین گویش (لهجه) است یا در واقع، گویش قبیله معینی است که بر سایر گویشهای عربی پیشی جسته است؟ همچنین بررسی گویشها ما را در شناخت منابع و مآخذ قرائتهای مختلفی که از قرآن صورت گرفته است، یاری می‏بخشد؛ زیرا این قرائتها بدون انتساب به گویش مشخصی روایت شده‏اند.(1)
قرآن کریم جزءجزء و به زبان «عربیّ مبین»(2) نازل شد. عرب آن زمان همواره به لهجه‏های مختلف تکلّم می‏کرد. قرآن کریم به کدام یک از آن لهجه‏ها نازل شده است؟ قرآن لهجه‏ای راکه بدان نازل گشته، معین نکرده و به آن اشاره ننموده است.
دو کلمه «عربیّ» و «عربیّا» به حسب موقعیت اعرابی در سوره‏های نحل، شعراء، فصّلت، یوسف، رعد، طه، زمر، شوری، زخرف و احقاف آمده است.(3) این دو کلمه، افاده تخصیص و تعیین یک لهجه واحد و مشخص از لهجه‏ها را نمی‏کند؛ بنابراین، مفسّران، ناگزیر به بررسی لهجه قرآن پرداخته‏اند و آرای دانشمندان، احادیث، اخبار و روایتهای مربوط به این مقوله را ذکر کرده‏اند. طبری در مقدمه تفسیرش بعد از پرداختن به رأی کسانی که معتقد بودند در قرآن، واژه‏های غیر عربی وجود دارد و اینکه از هر لهجه‏ای در آن آمده است، به این موضوع پرداخته و آورده است:
ابوجعفر گفته است: برای صحّه گذاشتن بر اینکه خداوند ـ جلّ ثناؤه‏ـ تمام قرآن را به زبان عربی نازل کرده و قرآن به زبان دیگر اقوام و ملل نازل نشده است و برای بطلان عقیده کسانی که معتقدند در قرآن، واژه‏های غیر عربی آمده است، به اندازه کفایت، دلیل اقامه کرده‏ایم و حال می‏گوییم: چنانچه نزول قرآن به زبان عربی صحیح باشد، پس قرآن به کدام یک از زبانهای [لهجه‏های] عرب نازل شده است؟ آیا به همه آن زبانها نازل گشته است یا به برخی از آنها؟ زیرا همه طوایف عرب را عرب خوانده‏اند؛ گرچه در طرز تعبیر، بیان و سخن گفتن آنها اختلاف وجود دارد و خداوند ـ جلّ ذکره‏ـ بندگانش را به اینکه قرآن را به زبان عربی و آن هم به زبان «عربی مبین» نازل فرموده است، مطلع ساخته است.
ظاهر عبارت [بلسان عربیّ مبین] محتمل خصوص و عموم است و پی بردن به مراد حق تعالی جز با مراجعه به توضیح و بیان رسول خدا صلّی اللّه‏ علیه [و آله] و سلّم میسر نمی‏شود. در این خصوص، اخبار و روایتهایی به توضیح و تبیین این نکته پرداخته است. خلاد بن اسلم از انس بن عیاض از ابوحازم از ابوسلمه حدیث کرده و گفته است: «این حدیث را جز از ابوهریره نمی‏دانم که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمودند: «قرآن به هفت حرف نازل شد؛ مراء و جدال در قرآن کفر است» [و این عبارت را] سه بار تکرار فرمودند. و آنچه از قرآن دانستید بدان عمل کنید و آنچه از آن نفهمیدید به عالمش واگذار کنید».(1)
طبری سپس در ادامه به تعداد طرقی که حدیث «أنزل القرآن علی سبعة أحرف» از آن نقل شده است، اشاره می‏کند و روایت بعضی از اخباری را که در ایجاد اختلاف بین صحابه در حفظ برخی از آیه‏ها و قرائتها وارد شده است، نقل می‏کند.(2) سپس به ذکر نتیجه آن می‏پردازد و می‏گوید:
قرآن به برخی از زبانهای [لهجه‏های] عرب نازل شده است و قرائت امروزی مسلمانان و مصاحفی که بین آنها متداول است، بر برخی از زبانهایی مبتنی است که قرآن بدان نازل گردیده است.(3)
طبری مشخصا به لهجه‏ای که قرآن کریم به آن نازل شده باشد، اشاره‏ای نمی‏کند. حدیث «أنزل القرآن علی سبعة أحرف» حدیثی معروف و مشهور است که در تفاسیر و در کتب مصاحف و قرائات با طرق و وجوه متعددی آمده است. گرچه در ساختار متن حدیث و ضبط عبارتهای آن اختلاف شده است، در محتوای آن ـ که خلاصه‏اش، نزول قرآن بر هفت حرف می‏شودـ توافق حاصل بوده است که منظور از «حرف» در اینجا وجهی از وجوه زبانها یا لهجه‏ای از لهجه‏ها بوده است.(4)
اما رجال سند این حدیث زیادند؛ برخی از آنها مانند ابن کلبی و ابوصالح، سندشان به عدّه‏ای از صحابه منتهی می‏شود.(1) گفته می‏شود که اینان، این روایت را از [حضرت] رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم شنیده‏اند. این صحابه عبارتند از: عمر بن خطاب، عثمان ابن عفان، ابن عباس، ابن مسعود، ابی بن کعب، انس، حذیفة بن یمان، زید بن ارقم، سمرة بن جندب و... تعداد این صحابه بر اساس برخی روایتها به 21 تن می‏رسد.(2)
سپس راویان درباره علل و اسبابی که این حدیث به منظور آن از حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم روایت شده است، گفته‏اند: پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به جهت احساس به وجود آمدن مشکلات احتمالی ـ در صورت نزول قرآن به یک حرف‏ـ با توجّه به وجود لهجه‏ها و زبانهای متعدد در بین صحابه از خداوند برای تسهیل در این امر، خواستار نزول قرآن به لهجه‏های مختلف شد و خداوند نیز درخواست ایشان را اجابت کرده و امر به نزول قرآن به هفت حرف (لهجه) کرد. سپس به ذکر احادیثی که در این خصوص وارد شده است، پرداخته‏اند. از جمله حدیثی که پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرموده‏اند:
پروردگارم مرا مأمور کرد که قرآن را به یک حرف بخوانم، از او خواستم که بر امتم آسان گیرد؛ از این رو، مرا امر کرد به دو حرف قرائت کنم، درخواست کردم آسان‏تر کند، دستور داد قرآن را به هفت حرف قرائت کنم.(3)
و نیز حدیثی دیگری آمده است که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمود:
جبرئیل قرآن را به یک حرف بر من قرائت کرد. پس درخواست کردم که به بیش از یک حرف بخواند و تا آنجا پیش رفت که به هفت حرف منتهی شد.(4)
آنچه از محتوای این دوحدیث و دیگر احادیث در این باره استفاده می‏شود، این است که قرآن در اصل به لهجه واحدی نازل نشده است، بلکه به تعدادی از لهجه‏ها نازل شده است. حدیث [سبعة أحرف] چنانچه دیدیم، حدیثی عام و مطلق است که لهجه‏های معینی را افاده، تحدید و حصر نمی‏کند، گرچه در برخی روایتها، اضافاتی بر آن افزوده شده است که در صدد شرح و تفسیر آن و تعیین حروف هفتگانه برآمده است و به وسیله این اضافات، این حدیث، معروف و معین شده است.
آمدن این حدیث با طرق متعدّد ـ خواه به شکل عموم و اطلاق و یا تقیید و تحدیدـ از این نظر که با پاره‏ای از اخبار و روایتهایی که نزول قرآن را به صراحت به لهجه‏ای واحد (لهجه قریش) نسبت می‏دهد، در تعارض بوده است، قابل توجّه و مدّ نظر بوده است؛ از این رو، دانشمندان به بحثهای مفصّلی در این مقوله پرداخته و آرا و نظریه‏های خود را ابراز کرده‏اند.
سیوطی آنچه به عنوان شرح و زیادات به این حدیث الحاق گردیده است، حدودا در قالب چهل نظریه خلاصه کرده است(1) که بیشتر آنها با لهجات ارتباطی ندارند؛ بنابراین از ذکر آنها خودداری می‏کنیم و آنچه ارتباط مستقیم با لهجه قرآن کریم و دیگر لهجه‏ها دارد، مورد بحث قرار می‏دهیم.
سلسله سند حدیثی که در آن به تعیین لهجه‏ها و حصر آن تصریح شده است، غالبا به ابن عباس منتهی می‏شود، راویان این حدیث بدین‏قرارند: ابن کلبی از ابوصالح از ابن عباس، و قتاده از ابن عباس.(2)
ابوصالح از ابن عباس شنیده که گفته است:
قرآن بر هفت حرف نازل شده است(3) که پنج حرف آن از قبیله هوازن و دو تای دیگرش از قریش و خزاعه است.(4)
قتاده نیز از ابن عباس شنیده که گفته است:
قرآن به زبان قریش و خزاعه نازل شده است؛ زیرا خزاعه همجوار با قریش بوده‏اند و فهم زبان یکدیگر [بر ایشان] آسان بوده است.(5)
بدین‏ترتیب کسانی که قائل به تعیین لهجه‏های قرآن کریم بوده‏اند، به این احادیث استناد کرده و گفته‏اند:
عرب دارای زبانهای (لهجه‏های) زیادی بوده است که همه آنها بی‏تردید عربی بوده‏اند، اما در فصاحت و بلاغت همسان نبوده‏اند و چون پیامبری که بر او وحی نازل شد، عرب بوده و کتاب خداوند نیز عربی معجز بوده است و این اعجاز جز با نزول به فصیح‏ترین، سلیس‏ترین و پرنفوذترین لهجه‏ها به منصه ظهور نمی‏رسید؛ از این رو، قرآن به بهترین لهجه‏های عرب که همان لهجه‏های هوازن (سعد بن بکر، خیثم بن بکر، نصر بن معاویه و ثقیف) و لهجه قریش و خزاعه است، نازل شد.(1)
همان‏گونه که از ظاهر روایت برمی‏آید، این لهجه‏ها، شش لهجه است، نه هفت لهجه. برخی از دانشمندان نیز آن را شامل لهجه‏های قریش، هذیل، تمیم، ازد، ربیعه، هوازن و سعد بن بکر دانسته‏اند و برخی آنها را لهجه‏های هذیل، کنانه، قیس، ضبه، تیم الرباب، اسد بن خزیمه و قریش قلمداد کرده‏اند.(2)
روایت ابن عباس از طرق ابوصالح و قتاده از نظر نقّاد، روایتی ضعیف است، همان‏گونه که بر سند ابن کلبی(3) از ابوصالح(4) از ابن عباس، «سلسلة الکذب» اطلاق شده است و دانشمندان زیادی از رجال جرح و تعدیل، به این سند اشکال وارد کرده‏اند که در کتابهای رجال مذکور است، اما طبری درباره قتاده گفته است که از ابن عباس چیزی دریافت و سمع نکرده است و روایت او یعنی (نزل القرآن بلسان قریش و لسان خزاعة) از ابن عباس قابل اعتنا نیست.(5)
با مراجعه به حدیث «إنّ هذا القرآن أنزل علی سبعة أحرف فاقرؤوا ما تیسّر منه» با همه طرقش، به طور خلاصه می‏توان گفت: این حدیث با طرق متعدّدی از صحابه‏ای که نامشان ذکر شد، روایت شده است، به طور عام و کلّی آمده است و تعیین لهجه‏ها و تفسیرهای بعدی ـ چنانچه گفتیم‏ـ اضافات و شروحی است که از اصل متن نیست، بلکه از برخی صحابه یا راویان بوده است و بیشترین آنها ارتباطی با [مقوله] لهجه‏ها ندارد و با جریان اختلاف مردم و قرائت قرآن نیز کمتر ارتباط دارد.(1) برخی از این قیدها به متن حدیث الحاق شده که گویی جزء متن اصلی بوده است، چنانچه برخی، لهجه یمن را به آن لهجه‏ها اضافه کرده‏اند،(2) و با آنکه یمن دارای لهجه‏های گوناگونی بوده است، به لهجه خاصّی از آن اشاره‏ای نکرده‏اند.
این حدیث با روایتی که در آن بر تعیین «لهجه قریش» به عنوان لهجه قرآن، تصریح شده است، در تعارض است؛(3) زیرا این روایت، لهجه قرآن کریم را مشخصا تعیین کرده است؛ چنان که از روایت اخباریون در خصوص کیفیّت جمع قرآن و از گفتار عثمان، خطاب به افرادی که متصدّی جمع قرآن بوده‏اند ـ مبنی بر اینکه به آنها گفته بود، در آنچه شما با زید اختلاف کردید، آن را به زبان قریش بنویسید، چون قرآن به زبان آنها نازل شده است.(4)ـ و همچنین از روایت «لم ینزل القرآن إلاّ بلغة قریش»(5)، حصر لهجه قرآن در لهجه قریش استفاده می‏شود.
بعلاوه این حدیث با صریح آیه‏های قرآن کریم و اخبار مربوط به کیفیّت نزول وحی بر رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و تلقین آیه‏ها به صورت حرف به حرف و کلمه به کلمه توسط جبرئیل به ایشان و املا کردن آن حضرت به کاتبان وحی و صحابه حافظ قرآن، در تعارض است.(6) همچنین با نظریه شایع بین متکلمان در موضوع کلام خداوند در حدوث و قِدَم آن و نظریه خلق قرآن که در صدر دولت عباسی بروز کرد و از اهمّ مسائل کلامی مورد اختلاف بین معتزله و اشاعره و... در علم کلام به شمار می‏رفت و در ایام مأمون نیز از اهمّیت ویژه‏ای برخوردار بود، در تعارض است.
برای همخوانی و سازش میان آن حدیث مطلق و احادیثی که لهجه قرآن را در لهجه قریش منحصر می‏داند، برخی بنا بر قول عمر که گفته است: «نزل القرآن بلغة مضر»،(1) میانه‏روی را پیش گرفته و گفته‏اند: قرآن به زبان «مضر» نازل شده است، به دنبال آن بعضی از آنها لهجه‏های مضر را تعیین کرده و گفته‏اند، شامل هذیل، کنانه، قیس، ضبه، تیم‏الرباب، اسد بن خزیمه و قریش است که مجموعا هفت لهجه می‏شود.(2)
برخی نیز گفته‏اند قرآن به زبان قریش نازل گردید، ولی چون قریش دارای لهجه‏های متعدّدی بود، قرآن به برخی از آنها نازل گشته است، نه به یک لهجه واحد از لهجه‏های آن. برخی نیز عقیده بر آن است که قرآن به زبان قریش و اعراب فصیحی که مجاور آنها بوده‏اند، نازل شده است، آنگاه تجویز شد که هر کس با زبان متداول خود ـ که از نظر اِعراب و واژگان با دیگر زبانها اختلاف داشت ـ آن را قرائت کند، اما هیچ یک از عربها به سبب وجود مشقّت و اینکه باید مراد [کلام خداوند] را بفهمد،(3) مکلّف به انتقال از یک زبان به زبان دیگر نشد. این رأی نیز از آرای معتدل بین دو نظر سابق بود. واقعیت آن است که اگر در موارد اختلاف [قرائات] و تنوّع روایتها دقّت کنیم، چیزی که مؤیّد این نظر باشد، نمی‏یابیم؛ چرا که در پیچیده‏ترین موارد اختلاف، اشاره‏ای به این نکته نشده است که بر رجال قبایل سخت آمده بود که قرآن را [به لهجه قریش] تلفظ و یا درک کنند، تا اینکه بگوییم سبب امر به جواز قرائت به لهجه‏های مختلف این امر بوده است.

[ادله نزول قرآن به لهجه قریش]

سند قائلان نزول قرآن به لهجه قریش این است که حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از قریش و قریش نیز در مکه بوده است؛ پس به ناچار، نزول قرآن به لهجه قوم او صورت گرفت، تا اینکه حجّت و اعجازی برای فصحای آنها باشد.(4) همچنین به آیه «و ما أرسلنا من رسول إلاّ بلسان قومه لیبیّن لهم»(5) استشهاد می‏کنند و چون قوم حضرت رسول قریش بود، نزول قرآن به آن لهجه صورت گرفت.(1) از این رو، آنها قریش را فصیح‏ترین قبایل و زبانشان را بلیغ‏ترین و پاک‏ترین زبانها قلمداد کرده‏اند و دلیلشان این است که قریش همه‏ساله در موسم حج، سخنانی را از قبایل عرب می‏شنیدند و از میان آنها نیکوترین، پاک‏ترین و شیواترین را اختیار می‏کردند.(2)
سپس به اخبار دیگری که نزول قرآن را به زبان قریش تأیید می‏کند، استشهاد می‏کنند. خبر اختیار شیواترین واژه‏ها از سوی قریش به قتاده متوفّای سال 117 ه . منتسب می‏کنند که گفته است:
قریش بهترین لغات عرب را گزینش می‏کرد تا حدّی که زبان قریش بهترین زبانها شد و قرآن به آن زبان نازل گردید.(3)

[ردّ نظریه نزول قرآن به لهجه قریش]

نظر محدثان در مورد شیوایی لهجه قریش و پاکی و فصاحت آن در صورتی صحیح است که اگر همین محدثان چیزهایی را که با گفته‏های خود آنان در تناقض است و آنها را نفی می‏کند، نمی‏گفتند. از جمله گفته‏اند که خلیفه ـ عثمان بن عفّان‏ـ به افرادی که متولی کتابت قرآن بودند، سفارش کرد که «املاکننده» را از «هذیل» و «کاتب» را از «ثقیف» قرار دهند.(4) و چنان که می‏دانیم، نه هذیل و نه ثقیف هیچ‏کدام از قریش نبودند. همچنین به اختلاف قریش در فهم پاره‏ای از کلام قرآن و رجوع به غیر از خود برای فهم آن اشاره داشته‏اند. اگر قرآن کریم به لهجه قریش نازل شده بود، هرگز اختلاف در فهم کلمات آن [در بین قریش] پدید نمی‏آمد. نیز گفته شده است که قریش نسبت به دیگر اقوام عرب در جاهلیت بسیار کم شعر سروده‏اند و بدین‏سبب، بیشترین نسبت انتحال در شعر در زمان اسلام به آنها احاله می‏گردد.(5) مؤیّد این نظر این است که بیشترین راویان اشعار جاهلی از غیر قریش بوده‏اند.
انتقاد دیگری که به قائلان نزول قرآن به لهجه قریش وارد است، این است که اگر قرآن کریم به لهجه قریش نازل شده است، چرا مفسّران و در صدر آنها ابن عباس، در تفسیر کلام باری، به شعر و کلام اَعراب استشهاد کردند، حال آنکه آن اعراب یا آن شاعران از رجال قریش نبودند؟ و چرا علمای لغت رنج رفتن به بادیه‏ها را بر جان می‏خریدند و برای لغت، غریب، نادر و شعر از اعراب بادیه پرس‏وجو و اخذ می‏کردند و از رجال قریش و اهل مکه با آنکه معروف‏ترین قبایل بودند، اخذ لغت نکردند و چرا علمای لغت برخی از لهجه‏های عرب را از لحاظ فصاحت بر برخی دیگر برتر می‏دانستند؛ برای مثال، همان‏گونه که ابوعمرو بن علا گفته است: «فصیح‏ترین عرب از شمال، هوازن و از جنوب، تمیم هستند»؛(1) در حالی که آنها از قریش نبودند؟ و چرا برخی از دانشمندان، لهجه‏های هذیل، ثقیف، جرم، نصر و قعین را بر سایر لهجه‏های دیگر در فصاحت برتر می‏دانستند(2) و قبایل هوازن، تمیم و اسد را افصح القبائل می‏دانستند؟ از این رو، ضروری است که در مورد اعتماد و استناد به این روایتها باید جانب احتیاط را پیش گرفت.
در اینکه گفته‏اند قریش در موسم حج [شیواترین] کلام را گزینش می‏کرد، نیز انتقاد وارد است و آن اینکه اگر آنچه ناقلان اخبار گفته‏اند، حقیقت داشته باشد، چه کسی وظیفه این گزینش را بر عهده داشت؟ خواصّ مردم یا عوامّ آنها؟ اگر خواص آنها بودند ـ که باید باشندـ چه فرد یا افرادی از آنها به این کار مهم و مشکل پرداخته است؟ کاری که اقتضا می‏کند از سوی افرادی انجام گیرد که در دانش لغت، ادبیات، قریحه، ذوق و احساس در سطحی عالی باشند، اما اگر مراد عوامّ آنها هستند، آیا در تاریخ سابقه دارد که عوامِّ [یک ملّت] به گزینش، تهذیب و تنقیح لغت پرداخته باشد؟ در جواب باید گفت که عوام همواره به قواعد زبان و اصول آن مقید نبوده‏اند، بلکه در آن تحریف و وضع می‏کرده‏اند و یا از غیر، لغت اخذ می‏کرده‏اند.
انتقاد دیگر آنکه چرا راویان به افرادی که درباره کلام و سخن قبایل به داوری، تهذیب و گزینش پرداخته‏اند، اشاره نکرده‏اند، در حالی که به داوران بازار عکاظ اشاره کرده‏اند، با آنکه گزینش و تهذیب لغت در موسم حج از نظر شأن و منزلت از داوری در بازار عکاظ کمتر نبوده است.
سپس گفته شده است که داوران بازار عکاظ غالبا از تمیم بوده‏اند. چرا تمیم را درباره داوری پذیرفته‏اند و قریش را نه، با آنکه بنا بر قول آنها قریش به تمیم اولی است؟ اگر روایتهای اخباریون صحیح باشد، آیا با گزینش داوران بازار عکاظ از تمیم، تفوّق آنها از نظر ادب و کلام بر دیگران استنتاج نمی‏شود؟
بعلاوه، زبان خطابه و شعر در جاهلیت همان زبانی است که وحی بدان نازل شد. حال آنکه شعرای جاهلی و سخنورانی که این اشعار و خطابه‏ها به آنها منسوب است، همگی از اهل مکه نبوده‏اند، بلکه از مناطق مختلف جزیرة‏العرب بودند و بیشتر آنها در عراق یا بلاد شام زندگی می‏کردند. این مطلب می‏رساند که این زبان، زبان محلّی خاصّی نبوده است، بلکه زبان شعر و خطابه بوده است و اکثر نقاط جزیرة‏العرب و حتی خارج از آن را شامل می‏شده است.
این نتیجه‏گیری ما را در مقابل سؤالهایی قرار می‏دهد: آیا این زبان (زبان قرآن کریم، شعر و خطابه) زبان ادبی اکثریت عرب قبل از اسلام و زمان ظهور اسلام بوده یا اینکه فقط زبان قریش بوده است و از قریش به سایر نقاط جزیرة‏العرب به سبب حج، مواسم، تجارتها و دیگر عوامل منتشر شده است؟
اگر این زبان، زبان قریش بوده است، در چه زمانی از حدود قریش گذشته و شامل زبان ادبی همه قبایل عرب شده است؟ در صورتی که این زبان، زبان ادبی عرب بوده است، آیا زبان جماعتی معین بوده و سپس گسترش یافته و به عنوان زبان ادبی اکثریت عرب متداول شده است، یا زبان جماعت معینی نبوده است، بلکه لهجه‏ای قدیمی بوده و سپس به شکلی درآمده که وحی به آن نزول یافته است؟
اما درباره این نظر که حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از قریش بوده‏اند، پس به ناچار وحی نیز به زبان قریش نازل شده است، باید گفت: تمامی عرب، قوم حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بوده‏اند و هیچ آیه‏ای به این معنای محدود (نزول قرآن به لهجه قریش) وجود ندارد؛ چرا که زبان قرآن «عربی» است و زبان عربی، زبانی است عام که شامل زبان (لهجه) قریش و دیگر قبایل می‏شود. اگر مراد قرآن کریم در اینجا قوم حاضر در محضر رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ـ یعنی قریش‏ـ بوده است، توصیف قرآن نیز این است که آن به زبان قریش نازل شده است تا بدین‏ترتیب، مقصود آن برای مردم روشن باشد.
در ادامه موضوع لهجه قرآن کریم در مطلب دیگری که ارتباط تنگاتنگی با این مقوله دارد و بلکه جزئی از موضوع می‏شود، باید امعان نظر کرد و آن «زبان ادب جاهلی» است. آیا اعراب جاهلی دارای لهجه خاصّی بوده‏اند و از آن در بیان عواطف خود و در شعر و نثر بهره برده‏اند؟ آیا آن لهجه بر سایر لهجه‏های محلّی یا لهجه‏های متعدّد قبایل، سیادت داشته است یا نه؟ اگر لهجه خاصی بوده است، از کدام قبیله (ناحیه) بوده و در کجا تولد یافته است؟ آیا آن لهجه، لهجه‏ای عام بوده است که بین کلیه قبایل عرب متداول بوده است و یا اینکه لهجه خاصّ اَعراب شمال (اعراب خارج از یمن، حضرموت و عمان) بوده است؟ پاسخ به این سؤالها، روشنگر موضوع لهجه قرآن کریم می‏باشد.
برخی از خاورشناسان در صدد پاسخگویی به این سؤالها برآمده‏اند. «نولدکه» [1836ـ1931 م.] در کتاب تاریخ قرآن به موضوع قرائات و لهجه‏هایی که قرآن کریم بدان نزول یافته، پرداخته است.(1) همچنین در اثنای موضوع شعر جاهلی به مقوله زبان ادب جاهلی پرداخته است. خلاصه آرای او این است که تفاوتهای بین لهجه‏ها در حجاز، نجد و مناطق مجاور فرات، قابل توجیه نیست و لهجه فصیح بر کلیه این لهجه‏ها بنا شده است.(2)
«گویدی» معتقد است زبان فصیح، ترکیبی از لهجه‏هایی است که اهل نجد و مناطق مجاور آن بدان سخن رانده‏اند و شامل لهجه معینی نبوده است.(3)
به نظر «نلینو» [1872ـ 1938 م.]، عربی فصیح از یکی از لهجه‏های نجدی زاده شده و در کنده تهذیب شده و در آنجا به زبان ادبی رایج مبدّل شده است.
«هارتمن»(4) و «فلرز»(5) معتقدند عربی فصیح همان لهجه اعراب نجد و یمامه بوده است، ولی شاعران در آن تغییرات زیادی به وجود آورده‏اند.(1)
«لاندبرگ» [سوئدی 1848ـ1924 م.] معتقد است شاعران، واضعان قواعد این لهجه [فصیح] بوده‏اند و متأخران، از این قواعد پیروی کرده‏اند و از شعر آنها این قواعد استخراج شده و دانشمندان از قصائد آنها اصول نحو را استنباط کرده‏اند.
«آگوست فیشر» [1865ـ 1949م.] به لهجه‏ای که عربی فصیح از آن نشأت گرفته باشد، اشاره‏ای نمی‏کند، جز اینکه معتقد است عربی فصیح، یک لهجه خاصی بوده است.(2) «بروکلمن»(3) و «ویتزشتاین»(4) نیز درباره نشأت و تطوّر این زبانها نظریه‏هایی را ارائه داده‏اند، ولی از ارتباط این لهجه با لهجه‏های دیگر سخنی نگفته‏اند.(5)
خاورشناسان نظریه‏های خود را بر پایه گزارشهای دانشمندان [سنّتی] که درباره شعر، لغت و لهجه‏ها ارائه کرده‏اند، بنا ساخته‏اند، در حالی که به نظر من، این کار برای ارائه نظریه‏ای علمی و صحیح در این موضوع کافی نیست؛ چرا که آنچه این دانشمندان روایت کرده‏اند، پس از [زمان ظهور] اسلام مدوّن شده است؛ یعنی بعد از استقرار زبان و پس از اینکه زبان قرآن کریم، زبان رسمی عرب و بلکه زبان رسمی تمامی مسلمانان شد و آنچه گزارش کرده‏اند، مربوط به این زبان [نضج‏یافته[ می‏باشد و روایتهایی که در مورد لهجه‏های دیگر به دست داده‏اند، به استعمال واژگان قبایل مربوط است. اختلاف در تولید کلمه به فتح یا ضم یا اِماله و امثال آن و یا کیفیت استعمال حروف جر ـ با آنکه دارای اهمیت هستندـ نیز برای تکوین یک نظریه علمی صحیح درباره نشأت لهجه‏ها و تطوّر آنها نمی‏تواند کافی باشد.
به نظر من، راهی که برای تکوین یک نظریه علمی درباره این موضوعات باید پیمود، این است که [در وهله اوّل] به نوشته‏های (کتیبه‏های) مدوّن دست اوّل که به لهجه‏های مختلف نگارش یافته است، مراجعه کرد تا وجوه اختلاف، اشتراک و اصول لهجه‏ها استخراج شود و به وسیله آن به زبان مدوّنی که این کتیبه‏ها در آنجا یافت شده است و زمان نگارش آن دست یافت. سپس به مؤلّفات مدوّنی که در مورد اصول لهجه‏ها و ضوابط نحوی و صرفی نوشته شده است، رجوع کرد تا به اساس و اصول آن زبانها پی برد و مقایسه‏ای بین آنها و زبان فصیح (زبان قرآن کریم) صورت گیرد.
اما مکتوبات جاهلی که در استشهاد، اساسی‏اند، در زمان حاضر بسیارند و به لهجه‏های «معینی»، «قتبانی»، «حضرمی»، «ثمودی»، «صفوی» و «لحیانی» و لهجه دیگری که نزدیک به عربی فصیح و متأثر از «اِرمی» است و از لحاظ عدد، کمترین لهجه‏ها به شمار می‏رود و روی هم به شش مکتوب می‏رسد، به ما رسیده است. همه این نوشته‏های جاهلی از عربی غربی و جنوبی است. آنچه از این مکتوبات به طور مستقیم به موضوع ما مرتبط می‏شود، بخش مدوّن این مکتوبات است که از قرن ششم میلادی، یعنی کمی قبل از ظهور اسلام و نزول وحی، بر جای مانده است که بسیار اندک است و در حقیقت، تا کنون متن مدوّنی که متّصل به زمان ظهور اسلام و نزول وحی باشد، در دست نداریم تا بتوان به شناخت لهجه‏ای که هنگام ظهور اسلام در جزیرة‏العرب رایج بوده است، پی برد.
تأسف‏بار است که تا کنون یک کتاب درباره لهجه‏های عربی جاهلی یا لهجه‏هایی که در حین ظهور اسلام و صدر اسلام مستعمل و در ادب آنها رایج بوده است، در اختیار نداریم و آنچه برخی دانشمندان مانند همدانی و نشوان بن سعید حمیری و مانند این دو درباره لهجه‏های اهل یمن تدوین کرده‏اند، غالبا به مفردات اختصاص یافته است و هیچ یک به نحو و یا صرف آن لهجه‏ها و ویژگیهایی که بتوان لهجه‏های گوناگون را از هم ممتاز ساخت، نپرداخته‏اند.(1)
نزدیک‏ترین این متون به عربی معاصر ما که در حال حاضر با آن می‏نویسیم و آن را عربی فصیح یا عربی قرآن کریم می‏گوییم، همان متونی است که بدان اشاره شد. قدیمی‏ترین و طولانی‏ترین آنها «نقش حران» است که به سال 328 م. مربوط می‏شود و در بلاد شام کشف شده است. از این کتیبه می‏توان به وجود لهجه‏ای نزدیک به لهجه قرآن کریم که بدان تکلّم می‏کرده یا می‏نوشته‏اند، پی برد. همچنین ملاحظه می‏شود که نزدیک‏ترین این کتیبه‏ها به زمان ظهور اسلام کمترین آنها هستند. و بس جای تأسف است که ما از شناخت ارتباط لهجه آن متون با لهجه قرآن و شناخت تطوّر آن لهجه از زمان کشف نخستین کتیبه مدوّن تا زمان ظهور اسلام و شناخت ویژگیهای صرفی و نحوی و مشترکات آن با قواعد لهجه قرآن کریم محروم هستیم و مادامی که تعداد زیادی از این کتیبه‏ها را در اختیار نداریم، ارائه نظریه‏ای علمی و قانع‏کننده درباره ارتباط این لهجه با لهجه [فصیح] ما در حال حاضر ممکن نیست.
برای تکوین یک نظریه علمی و صحیح درباره لهجه‏های عربی قبل از اسلام و زمان ظهور اسلام، چاره‏ای جز بررسی کتیبه‏های دوران جاهلیت برای استنباط قواعد، ویژگیها، مشترکات و وارد اختلاف آن نیست و در سایه همین تحقیقات است که می‏توان به نظریه علمیِ مقبول و صحیحی دست یافت. همچنین برای شناخت لهجه قرآن کریم به ناچار باید لهجه‏های قبایل عربی زمان ظهور اسلام و لهجه اهل حجاز، خصوصا لهجه دو شهری که قرآن در آنجا نازل شده است (مکه و مدینه) و مناطق بین آن دو را شناخت. در حالی که در حال حاضر، نصوص مکتوبی که از کمی پیش از دوره اسلامی و یا هنگام ظهور آن بر جای مانده باشد، در اختیارمان نیست.
اما حدیث «أنزل القرآن علی سبعة أحرف» این‏طور به شنونده القا می‏کند که قرآن کریم بر هفت وجه متباین نازل شده است و در آن اختلاف وجود دارد، چنان که برخی از اخباری که این قضیه را بزرگ جلوه داده‏اند، نیز تداعی‏کننده آن هستند، تا آنجا که گمان می‏رود، صحابه به دو گونه متفاوت قرآن را حفظ و قرائت می‏کردند. چنان که در خبری وارد شده است که دو نفر در آیه‏ای از قرآن اختلاف کردند و هر کدام گمان می‏کرد که حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم همان‏گونه قرائت کرده است که او قرائت می‏کند؛ از این رو، پیش اُبی رفتند و اُبی آن دو قرائت را نپذیرفت. آنگاه پیش حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم رفتند و گفتند: ای پیامبر خدا، در آیه‏ای از قرآن اختلاف کرده‏ایم و هر کدام می‏پنداریم که شما این‏گونه قرائت کرده‏اید. حضرت به یکی از آنها امر به قرائت کرد و بعد از آنکه خواند به او فرمود: «درست خواندی». آنگاه به دیگری گفتند که بخوان. او بر خلاف اولی قرائت کرد، حضرت فرمودند: «درست خواندی». سپس به اُبی فرمودند: بخوان. اُبی نیز بر خلاف آن دو قرائت کرد. حضرت فرمودند: «درست خواندی». آنگاه اُبی گوید: من در این کار حضرت شک بردم تا اینکه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از شکّ من خبردار شدند. دستشان را بالا بردند و به سینه‏ام زدند و فرمودند: «استعذ باللّه‏ من الشیطان الرجیم».
از این خبر و اخبار مشابه دیگری که درباره علل گرایش مسلمانان بعد از وفات حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم (از عهد ابوبکر تا زمان عثمان) به جمع و تدوین قرآن کریم روایت شده است، وقوع اختلاف در قرائات در عهد خلفا استنباط می‏شود و نتیجه اینکه عثمان در خوف تفرقه فرو رفته است؛ از این رو، دستور به قرائت بر مصحفی داد که همگان بر آن اتفاق داشتند؛(1) بنابراین، «نظریه قرائات سبعه» بروز کرد. قرائتهای معتبر و معتمدی که هر یک از آنها به یک قاری منتسب است.
در تدوین نظریه‏ای علمی و صحیح از این اخبار و میزان اختلاف آنها، جز نقد و غربال همه آنچه در این باب از حدیث و روایتها آمده است، چاره‏ای نیست. در این خصوص در وهله نخست به نظر من، نقد سلسله رجال سند آن به منظور شناخت روابطی که بین آنها برقرار بوده است، ضروری به نظر می‏رسد. در این باره گفته شده است برخی از احادیث به افرادی مورد اطمینان (ثقه) منتسب است، در حالی که بعد از نقد، ثابت شده است که برخی از رجال سند در طول حیات خود آن ثقات را اصلاً ندیده‏اند، همان‏گونه که در روایت قتاده از ابن عباس دیدیم.(2)
سپس نوبت به نقد متن (محتوا) حدیث از نظر لغت، اسلوب، مضمون و روح حاکم بر آن می‏رسد و همچنین از حیث انطباق برخی روایتها با روح [مفاهیم] قرآن کریم و احادیث دیگر حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم . آنگاه می‏توان در مورد امکان صدور حدیث از حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم یا عدم آن داوری کرد.
بعد از آن باید مثالهایی حصر و ضبط کرد که مورد اختلاف بوده‏اند و آنگاه کلماتی را بررسی کرد که نمایانگر لهجه‏های قبایل بوده است و حرفی از حروف سبعه مذکور در حدیث بوده است. چنانچه در موارد اختلاف (مهم‏ترین چیز مربوط به لهجه قرآن کریم) تفحص کنیم و آنها را به طور دقیق و جامع تدوین کنیم، مشاهده می‏کنیم که در حقیقت، آن اختلافها به ذات و جوهره وحی مربوط نیستند، بلکه غالبا مسائلی‏اند که بعد از نزول وحی و از ناحیه شیوه «نگارش» قرآن کریم رخ داده است؛ چرا که این نگارش، بسیاری از حروف را به صورت مشابه رسم کرده است و نقطه‏گذاری حروف بعد از پایان نزول وحی انجام شده است و بدیهی است که کلماتی که بدون حرکات [و نقطه‏گذاری] رسم و ضبط شده‏اند، با اختلاف و مشکلات زیادی از حیث نطق و موقعیت اعرابی کلام، مواجه خواهد شد.(1)
برخی از این اختلافها شامل استعمال کلماتی می‏شود که از نظر هیأت متفاوت‏اند، اما از نظر معنا موافق و برخی نیز در شکل و معنا با هم تباین دارند و این قسم اخیر، بدون شک از مهم‏ترین اقسام اختلاف است که بایسته تحقیق می‏باشد.
اگر همه مواردی که در مصاحف آمده است و همه آنچه قراء از قرائات روایت کرده‏اند، جمع‏بندی شود، متوجّه می‏شویم که آنچه به لهجه‏ها و زبانها مربوط می‏شود، اندک است و معظم آن، شامل مترادفات می‏گردد؛ مثل: «أرشدنا» و «اهدنا»؛ «العهن» و «الصوف»؛ «زقیه» و «صیحه»؛ «هلمّ» و «تعال» و «أقبل»؛ «عجّل» و «اسرع»(2)؛ «الظالم» و «الفاجر»؛ «عتی» و «حتّی»(3) و... .
این مثالها کلماتی هستند که لفظا مختلف و از لحاظ معنا واحدند و همان‏گونه گفته شد، مفردات، به قواعد (اصول) لهجه‏ها دخلی ندارند. اما اختلاف در اظهار، ادغام، اِشمام، تفخیم، ترقیق، مد، قصر، اِماله، فتح، تحقیق، تسهیل و اِبدال، از آن‏گونه اختلافها در لفظ و معنا(4) و از قبیل اختلافهای مؤثّر در قواعد لهجه‏ها نمی‏باشند، بلکه از باب اختلاف در مخارج حروف می‏باشند و نمی‏توان آنها را حدّ فاصلی میان لهجه‏ها قلمداد کرد، به گونه‏ای که هر یک تبدیل به یک لهجه از لهجه‏ها گردد. برخی از این اختلافها نیز به رسم‏الخط و برخی به تجوید یا طریقه تلاوت و تولید حروف مربوط می‏شود.(1)
برخی از دانشمندان مواردی از کلمات غیر قریشی را که در قرآن کریم آمده است، ذکر کرده و گفته‏اند از لهجه‏های دیگر می‏باشند، از جمله «أرائک»، «لا وزر»، «یفتنکم» و... که برخی ریشه آنها را به پنجاه لهجه از لهجه‏های قبایل نسبت داده‏اند. چنان که به وجود کلمات معرّبی که از زبانهای عجمی مثل رومی، فارسی، نبطی، حبشی، سریانی، عبرانی و... اخذ شده‏اند، اشاره داشته‏اند.(2) حتی در این باره کتابهایی نیز نوشته‏اند؛ از جمله: کتاب ابوعبید قاسم بن سلام هروی متوفّای سال 223 ه . (838 م.) با نام رسالة فی ما ورد فی القرآن من لغات القبائل(3) و کتاب لغات القرآن از ابوزید انصاری متوفّای سال 214 ه . (829 م.) و... .(4)
تحقیقاتی که این‏گونه دانشمندان انجام داده‏اند، به بررسی مفردات یا کلمات منحصر شده است. آنگاه همان کسانی که به این بررسیها پرداخته‏اند، نسبت به بیشترین زبانهایی که آن واژگان را بدانها نسبت می‏دادند، بیگانه بوده‏اند، به ویژه نسبت به زبانهای غیر عربی؛ مثل: رومی، سریانی، نبطی و حبشی.
اگرچه سماع لغت از اعاجمی که به اسلام گرویده بودند، جایز بوده است، این روش برای حکم (داوری) در مورد اصل زبان کافی نیست، بلکه باید نسبت به قواعد (اصول) آن زبان، تاریخ و سیر تطوّر آن، ارتباطهای تاریخی میان عرب و ملل دیگر در قبل از اسلام به منظور شناخت کیفیت ورود این واژه‏ها در کلام عرب و راهکاری مناسب برای تطبیق بین دو زبان، آگاهی و شناخت داشت و این، چیزی است که در آن روزگار هرگز اتفاق نیفتاده است... .

پي نوشت ها:

1. این نوشتار برگردان و تلخیصی است از مقاله «لهجة القرآن الکریم» که در مجله المجمع العلمی العراقی مجلد سوم جزء دوم به چاپ رسیده است.
2. alinaqian1352@yahoo.com
1. به نقل از: حمید المطبعی موسوعة اعلام العراق فی القرن العشرین، بغداد، 1995 م. ، جزء اول، ص47.
2. Antoine Meluet.
1. دکتر آذرتاش آذرنوش، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی؛ دکتر رمضان عبدالتوّاب، مباحثی در فقه اللغه و زبان‏شناسی عربی، ترجمه حمیدرضا شیخی؛ جوالیا اس. فالک، زبان‏شناسی و زبان، ترجمه خسرو غلامعلی‏زاده.
2. نحل/ 103؛ شعراء/ 195؛ فصّلت/ 3 و 44؛ یوسف/ 2؛ رعد/ 37؛ طه/ 113؛ زمر/ 28؛ شوری/ 7؛ زخرف/ 3 و احقاف/ 12.
3. محمد فؤاد عبدالباقی، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، قاهره، 1364 ق. ، ص456.
1. طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، چاپ المطبعة الامیریة بولاق، قاهره، 1323 ق. ، ج1، ص25.
2. همان، ج1، ص9 به بعد.
3. همان، ص25.
4. همان، ص9 به بعد.
1. همان، ص23.
2. سیوطی، الاتقان، ج1، ص78.
3. همان.
4. همان.
1. همان.
2. طبری، جامع البیان، ج1، ص23؛ سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
3. «نزل القرآن علی سبع لغات»؛ سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
4. طبری، جامع البیان، ج1، ص23.
5. همان.
1. همان؛ سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
2. سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
3. احمد بن حنبل درباره ابن کلبی گفته است: «تصوّر نمی‏کنم که احدی از او حدیثی نقل کند». ر.ک: ذهبی، میزان الاعتدال، ج3، ص256؛ ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج6، ص196.
4. ابوصالح باذام (باذان). نسایی درباره او گفته است: «باذام لیس بثقة». اسماعیل بن خالد نیز گفته است: «کان أبوصالح یکذب [...]». ابن معین گفته است: «وقتی ابن کلبی از او روایت کند، قابل اعتماد نیست». ذهبی، میزان الاعتدال، ج1، ص137 به بعد.
5. طبری، جامع البیان، ج1، ص23.
1. سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 به بعد؛ ابن جزری، النشر فی القراءات العشر، ج1، ص19 به بعد.
2. ابن جزری، النشر فی القراءات العشر، ج1، ص24.
3. طبری، جامع البیان، ج1، ص23.
4. نیشابوری، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، (در هامش تفسیر طبری)، ج1، ص24.
5. سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
6. بروج/ 85؛ بقره/ 110؛ هود/ 11؛ گولد زیهر، المذاهب الاسلامیة فی تفسیر القرآن، تعریب علی حسن عبدالقادر، قاهره، 1944 م. ، ص3 به بعد؛
Noldeke, Geschichte des Korans, 2 A Uflage.1. Teil.
1. سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
2. همان.
3. همان.
4. مصطفی صادق الرافعی، اعجاز القرآن، چاپ مطبعة استقامة، 1952 م. ، ص63 به بعد.
5. ابراهیم/ 4.
1. سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
2. الصاحبی، فقه اللغه، چاپ المؤید، 1910 م. ، ص23؛ سیوطی، المزهر، ج1، ص210؛ غریب القرآن، ج1، ص10؛ مجله الهلال، سال 1917ـ 1918 م. ، ش21، ص43.
3. ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص77.
4. الصاحبی، فقه اللغه، ص28.
5. طبقات الشعراء، ص10؛ طه حسین، فی الادب الجاهلی، ص132.
1. سیوطی، المزهر، ج1، ص211؛ همو، الاتقان، ص109؛ الرافعی، تاریخ آداب اللغة العربیه، ج1، ص128.
2. و سئل بعض العلماء: أیّ العرب أفصح؟ فقال: نصر و قعین. ابن منظور، لسان العرب، ج5، ص225.
1. Noldeke, Geschichte des Korans, Zweite Auflage, Erste Teil. S.42.
2. Noldeke, Beitrage, S,1-14, semiti.
3. Guidi, Misc, Ling, Torino.1901. P.323.
4. Hartmann. 5. Vollers.
1. Vollers, Valkssprache, S.184.
2. Fischer, in ZDMG, 662. note.4., Rabin.P.17.
3. Brockelman.
4. Wetsstein.
5. Rabin.P.17.
1. همدانی، الاکلیل، ج8، ص122؛ ابن ندیم، الفهرست (مبحث اقلام).
1. سیوطی، الاتقان، ج1، ص98 به بعد؛ طبری، جامع البیان، ج1، ص20 به بعد؛ ابن جزری، النشر فی القراءات العشر، ج1، ص5 به بعد؛ الرافعی، اعجاز القرآن، ص30 به بعد.
2. طبری، جامع البیان، ج1، ص23؛ ج25، ص72؛ گلد زیهر، المذاهب الاسلامیة فی تفسیر القرآن، ص81 به بعد.
1. همدانی، الاکلیل، ج8، ص122؛ گلد زیهر، المذاهب الاسلامیة فی تفسیر القرآن، ص4 به بعد.
2. ابن جزری، النشر فی القراءات العشر، ج1، ص29 به بعد؛ قرطبی، جامع البیان، ج1، ص16؛ الاتقان، ج1، ص79 به بعد.
3. مبانی (9)؛ Noldeke, 1, 51.
4. ابن جزری، النشر فی القراءات العشر، ج1، ص26 به بعد.
1. در مورد برخی از مثالها، ر.ک: المصاحف سجستانی، چاپ آرتور جفری، ص7.
2. سیوطی، الاتقان، ج1، ص229 به بعد.
3. با التیسیر فی علم التفسیر اثر الدیرینی در قاهره به سال 1310ق. و نیز با تفسیر الجلالین در قاهره به سال 1356 ق. چاپ شده است.
4. ابن ندیم، الفهرست، ص55.

مقالات مشابه

ارزیابی نظریه زبان‌شناختی نصر حامد ابوزید درباره قرآن

نام نشریهپژوهشنامه تفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحمدباقر عامری‌نیا, عباسعلی فراهتی

چیستی،چرایی و چگونگی زبان قرآن

نام نشریهپژوهش نامه قرآن و حدیث

نام نویسندهاسمر جعفری, لامحسین اعرابی

نقد دیدگاه‌ «محمد آرکون» درباره زبان قرآن

نام نشریهقرآن پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهابراهیم رضایی آدریانی

تبیین تحلیل رابطه متن و مخاطب در پیام‌های قرآن

نام نشریهکتاب قیم

نام نویسندهفتحیه فتاحی‌زاده, مرضیه ذاکری, حسین بخشعلی سلطانی

گونه شناسی مفاهیم قرآن و قلمرو فهم عرفی

نام نشریهذهن

نام نویسندهعلیرضا قائمی‌‎نیا, ابوالقاسم علیدوست, محمدحسین رفیعی

علامه طباطبایی و زبان نمادین و انشایی در قرآن

نام نشریهپژوهشنامه تفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحمد محمدرضایی, ناصر محمدی, سیدعلی علم الهدی, مریم شریف‌پور

سه نظریه درباره زبان دین و شش مفسر قرآن

نام نشریهفلسفه دین

نام نویسندهمیرسعید موسوی کریمی, حمیده طهرانی حائری